۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

ديوار شيشه اي ذهن



اسمش ديوار شيشه اي ذهن بود , داستان از اين قراره كه يه روز يه دانشمند آزمايش جالبي انجام ميده يه اكواريم شيشه اي مي سازه اون رو با يه ديوار شيشه اي به دو قسمت مي كنه تو يه قسمت يه ماهي بزرگتر انداخت و تو قسمت ديگه يه ماهي كوچيكتر كه غذاي مورد علاقه ي ماهي بزرگتر بود , ماهي كوچيكه تنها چيزي بود كه ماهي بزرگه مي تونست بخوره و دانشمند به اون غذاي ديگه اي نمي داد .... اون براي خوردن ماهي كوچيكه بارها به طرفش حمله كرد اما هر با ر به يه ديوار مي خورد بالاخره بعد از يه مدت از حمله به ماهي كوچيك منصرف شد اون باور كرده بود كه رفتن به اون طرف اكواريم و خوردن ماهي كوچيكه غير ممكنه

.
دانشمند يه روز شيشه ي وسط رو برداشت و راه ماهي بزرگ رو باز كرد اما اون ديگه هيچ وقت به سمت ماهي كوچيكه نرفت

مي دوني چرا ؟ هر چند كه ديوار ديگه وجود نداشت ولي اون تو ذهنش يه ديوار شيشه اي ساخته بود يه ديوار كه شكستنش از شكستن هر ديوار سنگي سختر بود ! اون ديوار باور خودش بود باورش به وجود مانع ها و ناتواني نسبت به مشكلها !

فكر مي كنم پاي ما هم اغلب با رشته هاي ضعيفي بسته شده , به خاطرسركوب و فشاري كه رومون بوده و هست باور كرديم نمي تونيم و نمي شه كاري كرد با اينكه وضعيت حكومت اينروزا خيلي خيت و پتاله و تيكه پاره شدن
شادی از تهران 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید