۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد





مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان کارهایی راانجام داد که مرغها می کردند ؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات ، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز میکرد 
.سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد . روزی پرنده عظیمی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید . او با شکوه تمام با یک حرکت جزئی بال های طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد . 

عقاب پیر ، بهت زده نگاهش کرد و پرسید : ` این کیست ؟همسایه اش پاسخ داد :` این یک عقاب است - سلطان پرندگان ، او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم .` عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد . زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید