۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

روایت یک شاهد عینی از مراسم برگزار نشده حسینه ارشاد





تحول سبز: یکی از همراهان جنبش مردمی سبز مشاهدات خود را از آنچه امروز روبرو حسینه ارشاد گذشت را برای کلمه ارسال کرد.این شهروند- خبرنگار با جزئیات برخی از این مشاهدات را روایت کرده و در انتها گفته است: مطمئن ام امشب خیلی ها به یاد هاله شمع روشن می کنند. هر چند نشد رو بروی حسینیه ارشاد به یاد هاله شمع روشن کنند.
متن این روایت به شرح زیر است:
نیروهای سرکوبگر مانع برگزاری تجمع بزرگداشت هاله سحابی در روبروی حسینیه ارشاد شدند.
ساعت ۱۸:۱۵ امروز ۱۴ خرداد برای شرکت در تجمع بزرگداشت هاله سحابی که قرار بود روبروی حسینیه ارشاد برگزار شود، به آن سمت حرکت کردیم.
حضور ۴-۵ تا ماشین نیرو انتظامی و حدودا بیست نیروی گاردی انتظامی زیر پل سید خندان مشخص می کرد که روبروی حسینیه ارشاد چه خبر می تواند باشد.
به سه راه ضرابخانه که رسیدیم با ترافیک شدید در حد قفل روبرو شدیم که مجبور شدیم همان جا ماشین را پارک کنیم و پیاده برویم.
صدای بوق های ممتد اعتراضی ماشین ها شنیده می شد. وارد شریعتی- پایین تر از حسینیه ارشاد که شدیم پر از نیروهای لباس شخصی بود ‌که به صورت تصادفی بعضی ها را می گرفتند.
به خیلی ها هم گیر میدادند و عمدتا هم سعی می کردند جمعیت پیاده به سمت حسینیه نروند. اما خیابان پر بود از خانواده هایی که با ماشین به محل آمده بودند. اغلب ماشین ها خانواده بودند و‌ یا به صورت دسته جمعی آمده بودند.
با آنکه این روزها تهران خلوت شده ، ولی خیابان شریعتی به خاطر حضور معترضین که با ماشین آمده بودند ترافیکش خیلی سنگین بود.
از خودرو هایی لباس شخصی ها پیاده می شدند و بین آنها کاورهایی به رنگ فسفری زرد رنگ پخش می کردند. این افراد که کاورها را می پوشیدند دو دسته بودند،‌یه دسته جوان هایی که موهاشون مثل سربازها تراشیده بود و چهره های آفتاب سوخته ای داشتند و لاغر اندام بودند .
یک دسته دیگه از لباس شخصی ها که کاور پوشیده بودند موهاشون بلند تر و سنشون هم بیشتر بود. گویی از بسیج محلات جنوب تهران آورده شده بودند.
این لباس کاوری ها را از ۳۰۰ متر پایین حسینیه ارشاد تا سر میرداماد به فاصله چند متر به چند متر چیده بودند.
نیروی انتظامی هم بود. نیرو انتظامی کادری اغلب در ورودی های محدوده مستقر شده بودند که عمدتا از نیروهای میان سال نیروانتظامی بودند و به نظر می رسید که غریبه نیستند.
با مردم برخورد خاصی نداشتند. عمدتا با همدیگر در حال صحبت بودند. اما در کوچه ها مشرف به شریعتی از پایین حسینیه ارشاد تا سر میرداماد و داخل آن، یگان های نیروی انتظامی متشکل از سربازهای این نیرو و نیروهای گاردی با باتوم حضور داشتند. نیروهای گاردی پیاده و موتوری هم چند یگان بودند که به سپر و باتوم و اسپری و .. مسلح بودند.
یگان های موتوری این فاصله را بالا و پایین می رفتند و با شوکر های برقی و باتوم مردم را تهدید می کردند که متفرق شوند. به هیچ وجه اجازه تجمع داده نمی شد.
 هر از چندگاهی در ورودی ها جمعیتی که از رفتن به سمت حسینیه باز داشته شده بود، جمع می شدند که با حمله موتوری ها،‌ یا لباس شخصی ها (که اون کاور زرد رنگ رو هم نداشتند) به صورت وحشیانه متفرق می شدند.
 مردمی که تو پیاده روها راه می رفتن عمدتا از کسانی که کتک خورده بودند صحبت می کردند و لعنت می فرستادند. حضور خانم ها مثل همیشه مشهود بود.
عمده سرکوب امروز توسط نیروهای لباس شخصی و نیروهای سپاه صورت گرفت. جالب اینکه این دسته دوم،‌ یعنی سپاهی ها،‌عمدتا درجه دار در حد سرهنگ بودند.
روبروی حسینیه ارشاد خانم جوانی داشت با یکی دوتا از این افراد صحبت می کرد که یک دفعه یه سرهنگ سپاه در حالی که فریاد می زد آمد به سمتش و باتوم رو گذاشت رو کمرش و به او گفت برو، ‌وقتی بهت میگم برو برو!
 در حالی که باتومش را سر و ته گرفته بود چهار پنج ضربه خیلی محکم با دسته باتوم به کمر اون خانم زد.
من از نزدیک (توی ماشین) شاهد این جریان بودم و از اینکه هیچ کاری نتوانستم بکنم سرم درد گرفت. این درجه دار سپاهی واقعا وحشی شده بود. عربده می کشید و می زد.
هیکل و صورت خیلی درشتی داشت و حدودا ۴۵ سال سن داشت. صدای کلف و خشن داشت و ریش هم نداشت.
چند تا از همکارانش جلوی او را گرفتند و زن بیچاره چند ثانیه بعد از باتوم خوردن، تازه درد را احساس کرد. به سمت بالای شریعتی شروع به حرکت کرد.
 افراد زیادی این صحنه را ندیدند. آن لحظه که با ماشین بودیم، خواستیم کنار نگه داریم و سوارش کنیم، ولی به هیچ وجه اجازه توقف نمی دادند. تو پیاده رو دیدمش که مردم دلداری اش می دهند. خیلی ناراحت و عصبانی شدم. با ماشین به سمت بالا حرکت می کردیم. کماکان اجازه تجمع نمی دادند. خیلی ها با ماشین آمده بودند.
شاید دو سه هزار تا ماشین تو شریعتی و خیابان های منتهی بودند. تو ماشین ها همه ناراحت بودند.
بعضی ها قرآن گذاشته بودند. بعضی ها یواشکی سعی می کردند فیلم بگیرند. بعضی ها دستشون را به نشانه پیروزی (وی) نشون می دادند. تو مسیر یه پراید را دیدم که پلاک عقبش دست یک مامور نیروی انتظامی بود، پلاک جلو هم سعی کرده بودند بکنند. اغلب وقتی ماشین ها بوق می زدند با حمله لباس شخصی ها و کندن پلاک برای ایجاد ترس روبرو می شدند.
روبروی حسینه ارشاد پر از نیرو بود، از همه تیپ،‌ ولی سپاهی ها اینجا تمرکزشون بیشتر بود.
سر میرداماد هم تمرکز نیرو خیلی زیاد بود و یکی دو یگان موتور سوار آنجا آماده بودند. تو پیاده روها لباس شخصی ها فیلم میگرفتند از مردم یا حداقل تظاهر به این کار می کردند. ولی کسی برایش مهم نبود.
 از این و اون گزارش دستگیری، ضرب و شتم مردم به خصوص خانم ها رو شنیدم. حدود ۲ ساعت همین فضا حاکم بودو با تاریک شدن هوا تراکم ماشین ها کمتر شده بود و ترافیک روان تر.
 ولی نیروها هنوز بودند. من هم نماندم و آمدم سمت خونه. سریع دست به کار شدم تا آنچه دیده بودم رو مختصر بنویسم.
 و تشکر کنم از مردمی که آمده بودند و یاد هاله عزیز و پدرشو گرامی داشتند. همه عزا دار و غمگین بودند و مطمئن ام امشب خیلی ها به یاد هاله شمع روشن می کنند. هر چند نشد رو برو حسینیه ارشاد به یاد هاله شمع روشن کنند.

۱ نظر:

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید