۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

جرم من چیست؟





زنی را می­شناسم، زنی خوکرده با زنجیر
زنی مأنوس با زندان
تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان
من یک زن ایرانیم، برای حفظ کودکم، از تمام حقوق خود می­گذرم. اکنون چه دارم؟ با مهر مطلقه بر پیشانیم. برای حفظ شرافتم، محروم از کار در بسیاری از مشاغل. تا به کی برای سیری شکم فرزندم، سربار خواهر و برادر و اقوام باشم، با نگاه ترحم آمیز آنان؟


زنی با فقر می­سازد، زنی با اشک می­خوابد
زنی با حسرت و حیرت، گناهش را نمی­داند
من یک زنم، سرشار از احساس زن بودن، پر از احساس مادر بودن، لبریز از نیاز نوازش، توجه و خواهش و تمنای خانه و خانواده. لبریزم از عشق! دست زور پدر بر سرم، تازیانه غیرت برادر بر پشت و شرم و حیای ایرانی در نگاهم. بی هیچ عشقی، بی هیچ احساسی و بی هیچ شرمی، کالایی فروخته شده­ام به مردی برای ازدواج اجباری.
زنی را می­شناسم من، پشیمان است و می­گوید: کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را
پس از من می­کند شانه؟
من زنی ایرانیم که شاید مردی شده، نان آور خانه! تمام عمر من این است که از سپیده دم تا شامگاه، با طفلی بر دوش، به التماس لقمه­ ای نان، در سر چهار راهی، کنم دست نیازم را دراز و یا حیاط خانه ­ای را، دیوار اطاقی را و یا لباسهای چرکی را بشویم. من اما هنرمندم! هنرم اما آمیخته با درد است، هنرم سراسر رنج و غم و ماتم است. خریداری ندارد در ایران. من اما در صدها رشته تخصص دارم. اما چه کنم که بالاترین تخصصم بیوه بودن است در این بازار کار کثیف و آلوده؟
زنی در کار چون مرد است
به دستش صد تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر، جنینی در شکم دارد
من زنی ایرانیم که شاید صدایم را کسی نمی­شنود. بغضی در گلویم، نفسی حبس در سینه ­ام، خودم هم محبوس در خانه­ ام. اگر بشکند بغضم، به جرم اختلال در امنیت ملی!، جایم در زندان است. اگر نفسم در آید، سینه ­ام چون نداها می­شکافد از هم.
من از ماندن چه می­بینم که از رفتن نیابم؟ در این جامعه دیگر کسی سراغم را هم نمی­گیرد. من از پوچ بودن، از بیهودگی گریزانم، پس از خانه می­گریزم.
زنی در بستر مرگ است
سراغش را که می­گیرد؟ نمی­دانم، نمی­دانم
شبی در بستری کوچک، زنی آهسته می­میرد
من زنی ایرانیم که فریاد می­زنم با تمام وجودم. چه دارم که بترسم؟ آواره­ ای در غربت با قلبی شکسته از محنت و تنی خسته از درد و پایی خسته از حرکت. فریاد می­زنم که من هم یک انسانم، که جرمم شاید این است که یک ایرانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید