۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

کسی که بخاطر یک حزب و گروه تمام زندگی خود را از دست بدهد و ان حزب آنقدر کور باشد که بهترین هوادار خود را نبیند



چند سال پیش در منزل یک دوست با فردی آشنا شدم و کم کم ارتباط بین ما زیاد تر شد و توانستیم با هم درد دل کنیم او از بلوچ و بلوچستان حرف میزد متوجه شدم وابسته به یک حزب و جریان سیاسی است او از حزب مورد علاقه خود بشدت دفاع میکرد و من هم تحت   تاثیر حرفهای دوست خود قرار گرفتم  چون فردی بسیار جسور و بی باک و تا حدودی بین مردم جاه افتاده  هم بود ما با هم به تبلیغ در مورد مسائل ملی و فرهنگی و  حزب را با قدرت دنبال کردیم تا ینکه پس از یک سال ارتباط ما با هم قطع شد و من

تلاش کردم او را پیدا کنم ولی تلاش من میسر نشد احساس کردم نکند دستگیر و زندانی شده باشد برای من یک دلهره و ترس بوجود آمد سعی کردم بیشتر مراقب خود باشم تا ینکه دوست گم شده من از طریق فیس بوک پیدا شد او مثل  همان اول سر سخت وبا  عزم راسخ برای  رسیدن مردم بلوچ به حاکمیت ملی بیش تر از پیش  سخن میگفت اما از دادن آدرس خود انکار میکرد به هر حال من مدت یک ماه پیش آدرس و محل زندگی او را پیدا کردم و  به او زنگ زدم و گفتم من در نزدیکی شما هستم اگر اجازه هست مشتاق دیدارم و دوست دارم از نزدیک شما را ببینم ولی او گفت من اکنون در شهری که شما هستی نیستم و یک سری کارها هست باید انجام بدم نمیتونم دقیقا وقت را به شما بگویم ولی سعی میکنم زودتر کا رها را تمام کنم و شما را میبینم او واقعییت را به من نگفت چون  دوستی که آدرس او را به من داده بود گفت من دو ساعت پیش او را در محل زندگیش دیدم  خیلی ناراحت شدم و و عصبانی دوستم گفت من ترا درب منزلش میرسانم اما اسم من را نبر من قبول کردم و با هم به محل زندگی لیدر قدیمی خود رفتیم  شماره و پلاک منزل او را گرفتم و از پلکان آپارتمان کهنه و قدیمی بالا رفتم و درب منزل را زدم  دوستم درب منزل را باز کرد اما همه جا تاریک بود همدیگر را بغل کردیم و چهره دوست من بشدت به هم ریخته بود خلاصه وارد اتاق شدم اما تاریک من از چراغ موبایلم استفاده کردم آبی گرم خوردم و از من خواست موبایلم را به او بدهم تا تماسی  بگیرد او بیرون رفت و تماس گرفت بعد از چند دقیقه همان دوست که آدرس منزل این دوست را داده بود آمد با هم بیرون رفتند و و مدت نیم ساعت برگشتند دو تا شمع و چند سیخ کباب و یک آب  معدنی برای پذیرای از من آورده بود  من هم با وجود اینکه ناراحت بودم غذا را خوردم و از او پرسیدم چرا اینگونه زندگی میکنی او کل  ماجرای زندگی و مشکلات خود را بدون کم و کاست گفت و اما چیزی که برای من بسیار  آزار دهنده بود این بود که همان طرفداری خشن و تند حتی بیشتر از پیش  حزب مورد علاقه خود تعریف و تمجید میکرد یک سال بدهکار کرایه منزل بدون آب و برق و بدون داشتن یک ریال و تحت تعقیب جمهوری اسلامی کسی که بخاطر یک حزب و گروه تمام زندگی خود را از دست بدهد و ان حزب آنقدر کور باشد که بهترین هوادار خود را نبیند از مردم عامه چه انتظاری باید دآشت کسی که بخاطر یک حزب دست پایش بسته شده و هیچ کاری نمیتواند برای خود انجام دهد و برای خردن یک قوتی شیر خشک بچه خود باید گریه  بچه خود را تحمل کند من بیشتر قادر به نوشتن این  ماجرای تکاندهنده نیستم و از تمام دوستان خود میخواهم مواظب رفتار خود باشند و خود را در چنین دامی نیدازند مطمین هستم هیچکس از شما دوستان این قدرت و طاقت دوستمان حمید را ندارید و  کاری و بلایی که حمید به سر خود آورد شما سر خود نیاورید .دوستان دوستمان حمید قربانی سیاست مداران خود کامه شد چرا با  حمید اینگونه کردندد ؟

خسرو .م کوهستان 



۵ نظر:

  1. خدایا خودت به ما قوم بلوچ رحم کن همدری هم نابود شد فقط یک همدردیبراایمان مانده بود
    سمیه دهانی

    پاسخحذف
  2. سلام
    هم حزب را میشناسم هم حمید را من حمید با هم بودیم همانطوری که شما گفته بودی جسور بی باک و متین بود حمید بی ادعا بود هر کاری انجام میداد برای دلش و مردم بلوچ بود من حمید را مثل دادش خود میدونم اگر بدونم کجاست حاضرم هر چه دارم بفروشم و به او هدیه کنم حمید اگر میتونی با من تماس بگیر خسرو اگر میتونی آدرس حمید عزیز را به من بده ممنونت میشم
    خواهر ابدی حمید
    اسماعیل زهی

    پاسخحذف
  3. سلام خانم اسمآعیل زهی شما میتوانید در فیسبوک با من در رابطه باشید تا خدای نکرده بشما هم آسیبی نرسد آدرس

    فیسبوک من :

    http://www.facebook.com/profile.php?id=100002459328939


    از زهره عزیز بسیار سپاس گزارم اگر

    به ما کمک کند یا آدرس ایمیل من


    khosromolazahikohestan@yahoo.com
    ba man tamas bgirand

    پاسخحذف
  4. داستان حمید و حزب بسیار تاسف برانگیز هست
    بسیار تاسف بر انگیز هست و یادمان باشد احزاب سازمانهای تجاری نیستنند و این هواداران و اعضا هستنند که بایستی کمکهای مالی خود را جمع بکنند و در مواقع ضروری در چنین حالتی باید به فرد که دچار مشکلی شده کمک بشود.
    اما اگر کمک مالی نباشد و نظمی نباشد و سازماندهی درستی نباشد از این بدتر را هم شاهد خواهیم بود و داستانهای غم انگیزتری را هم خواهیم شنید. مبارزه جمعی هست و به تنهای نمی شود آن را پیش برد, کارهای زیربنای باید کرد گرچه هم سخت است.
    چرا پولداران بلوچ ملیونها پول بطرف مدارس دینی سرازیر می کنند که من مخالف آن نیستم ولی پولی برای کار سیاسی اجتماعی فرهنگی نمی دهند و اصلا خود من آیا دست بکار شده ام و پول برای این کار جمع آوری بکنم. اگر ما به مبارزه ملی اعتقاد داریم چرا خجالت می کشیم پول جمع بکنیم در صورتی جمع کردن پول و کمک و بجار و همیاری از فرهنگ دیرنه مردم بلوچ است. ما بدون امکانات مالی و کمک مردم خودمان نمی توانیم به مبارزه زیاد ادامه بدهیم کمکهای خارجی و نگاهای خارجی اگر خدای ناکرده در ذهن کسی هست باید آنرا بیرون کشید و متکی به مردم خودمان باشیم و بس و این تنها تضمین پیروزی و ادامه راه است.
    باید اعتماد مردم بلوچ را بدست آورد, تا تضمینی باشد برای ادامه کارهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی.
    آبا فکر کرده ای چرا ما داری تلویوزون ماهواره ای نیستیم؟ فکر می کنی چه کسی دلش به حال بلوچ سوخته؟ در دنیا هیچ کسی حاضر نخواهد شد در جهت رشد زبان و فرهنگ مردم بلوچ گامی بردارد مگر اینکه خود مردم بلوچ اینکار را بکنند. ما امروز ملیونها بلوچ در بلوچستان داریم و اگر صد هزار از آنها بخواهند با کمک مالی اندکی ماهانه , آنموقع همه مشکلات مالی جامعه فرهنگی از تلویزون گرفته تا کارهای دیگر حل خواهد شد. اما چرا این اتفاق نمی افتد؟
    جامعه تحصیل کرده مردم بلوچ مقصر است و مقصر است و مقصر!
    ناکو استمان

    پاسخحذف
  5. سلام

    نکو استمآ ن عزیز

    داستان بسیار زجر آوریست که خود من شاهد این ماجرا هستم کسی که تقریبا ۴ تا ۵ سال عمرش را بخاطر حزبی که دوستش دارد انجام وظیفه میکند و در بترین شرایط ایرانی امروز از هیچ کاری دریغ نکرده و تمام امور متحول را به نحو احسن انجام داده حالا لیدرهای حزب به چشم کور آن شخص را نمیبینند بسی جای تأسف و شرمساریست


    بطوری که من از آقا حمید شنیدم ایشان سینه خود را سفر کرده و در بین مرگ و زندگی انجام به وظیفه شده

    و دستاوردهای ایشان راهگشای امور حزب مورد علاقه ایشان بوده و باز هم از همان حزب طرفداری میکند بشرطی که نان خوردن را ندارد ،


    کجا باشد این چشم بینا و گوش شنوا

    این حقیقت تلخی است که که با چشمان خود دیدم ،


    من از همینجا به حزب مورد علاقه حمید میخواهم نگذارند که حمید بیشتر از این زجر بکشد چون من شهامت و مردانگی را در حمید میبینم ،




    به امید روزهای بهتر


    خسرو م کوهستان

    http://www.facebook.com/profile.php?id=100002459328939

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید