۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

قهوه تلخ یا سرنوشت تلخ طنز در ایران





الهه مشایخی

سریال ها، فیلم های سینمایی و آگهی های بازرگانی از جمله روش های انعکاس سلسله مراتب ارزش های اجتماعی هستند. هر فیلم به نوعی تصویری از دنیای ما را منعکس می کند و یا تصویری از دنیای مطلوب فیلم ساز را به نمایش می گذارد
. این تصاویر به مرور هویت ما را می سازند و به تعاریف ما از پدیده های زندگی روزمره جهت می دهند. نحوه ی برساخته شدن هویت جنسی در جوامع مردسالار به این ترتیب است که این نظام ها تفاوت های زیست شناختی بین زن و مرد را به الگوهای فرهنگی «زنانگی» و «مردانگی» تعمیم می دهند تا رفتارهای خاصی زنانه یا مردانه تلقی شود. با گذشت زمان و تکرار چنین روندی تفاوت میان «ذات زنانه» و «ذات مردانه» امری طبیعی و مناقشه ناپذیر می گردد و این گونه، تفاوت میان جنس و جنسیت را محو می کنند.



سریال «قهوه تلخ» چند ماهی است که به صورت مستقل به بازار آمده و از قبال اوضاع آشفته ی کنونی فروش بالایی نیز داشته است. استقبال مردم از این مجموعه می تواند دلایل مختلفی داشته باشد؛ اما در کل نشان دهنده ی رضایت نسبی از کالای ارائه شده به آنها می-باشد. بدین ترتیب متن سریال، بازی بازیگران و یا دیگر شاخص هایی که هر سریالی دارنده ی آنهاست، در این مجموعه توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
طنز، زمینه ای است که مردم از این سریال انتظار دارند. نویسندگان این مجموعه نیز با توجه به شناختی که از جامعه ی ایرانی دارند برای برآورده کردن این انتظار تلاش می کنند. آنها چه آگاهانه و چه ناآگاهانه بر روی برخی از کلیشه های رفتاری جامعه انگشت گذاشته اند.
بنا بر یک تعریف ارائه شده طنز، هنری است که عدم تناسبات در عرصه های مختلف اجتماعی را که در ظاهر متناسب به نظر می رسند، نشان می دهد و این خود مایه ی خنده می شود. طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. خنده را وسیله ای می انگارد برای نیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان ها به عمق رذالت ها. گرچه در ظاهر می خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می خشکاند و انسان را به تفکر وامی دارد.
اما همواره در مجموعه هایی که به اسم طنز ساخته می شوند سطحی از ابتذال نیز دیده می شود. در ادامه به بررسی نحوه ی پرداخت کلیشه های جنسی در این سریال می پردازیم.
شخصیت های این سریال هم به رسم روزگار باید اسمی داشته باشند. لُعبت، همدم، کبوتر، ضعیف السلطنه،کنیز، فخرالتاج و قیصر السلطنه از جمله اسامی کاراکترهای زن این مجموعه هستند. هر کدام از کاراکترها رفتاری مطابق با نام خود دارد.
لُعبت که به معنای «بازیچه» است، به راستی بازیچه ی دستِ پدر و دیگر مردانِ قصر و البته مادر خود می باشد. چون جهان شاه پسری ندارد ناگزیر داماد او جانشین وی خواهد بود. بنابراین مردان قصر در پی «تصاحبِ» لعبت برای رسیدن به قدرت هستند.
همدم که در نقش ندیمه ی فخرالتاج، همسر جهان شاه، ظاهر شده، حکم هم صحبت و گاهی مشاور او را دارد. فخرالتاج همانند هر انسان دیگری به مونسی احتیاج دارد؛ و به دلیل غفلت شوهر وی در ایفای این نقش و این مورد که اساسا هوس بازی شوهرش عامل اصلی برهم زننده ی امنیت و آرامش اوست، نیاز به شخص سومی احساس می شود تا علاوه بر پر کردن جای خالی شوهر به کمک او آرامشی مقطعی بدست آید.
کاراکتر کبوتر نیز در همانند سازی با اسمش، نامه رسان دربار و حتی شهر است و این کلیشه ی قدیمی درباره ی دهان لق بودن و غیر قابل اعتماد بودن زنان را بازگو و تقویت می کند.
در جای دیگری هم بلوتوث با این جمله همین تاثیر را در بیننده ایجاد می کند: «آه! ای زن ها نام شما را باید عهد شکن گذاشت.»
ضعیف السلطنه و کنیز نیز که نام هایی بَس آشنا برای تمام زنان هستند؛ اولی بی هیچ وقفه ای اصطلاحِ «ضعیفه» را به ذهن متبادر می کند و هر دو، موقعیت فرودست زنان را بازتاب می دهند.
فخرالتاج، همسر شاه، که تمام فخر و سربلندی او به این خاطر است که از میانِ تمامِ زنانِ شاه به عنوان سوگلی شناخته شده است؛ البته تا زمانی که پای زن جدید و جوان تر و جذاب تری در میان نباشد. در تمام طول سریال دیده می شود که فخرالتاج از احساسِ عدمِ امنیت و آرامش که ناشی از اختیار شاه در داشتن بی نهایت همسر است رنج می برد، بطوری که زنان دیگر در چشم او به مثابه رقیب و دشمن هستند و برای حفظ جایگاه فعلیِ خود هر کاری را در رقابت با آنها جایز می شمارد.
قیصر السلطنه، خواهر پادشاه، زنی که با مشخصه هایی نظیر اقتدار، شجاعت و تصمیم سازی در این سریال معرفی شد. تمام زنان و مردانِ قصر حتی شخصِ شاه از او حساب می برند و «تقریبا» همیشه حرف آخر، حرفِ اوست. جامعه چنین ویژگی هایی را از آنِ مردان می داند و «قیصر» نیز نام مردانه ای است که برای این شخصیتِ زن انتخاب شده.
زنانی که از نقش های سنتیِ تعریف شده برای شان فاصله بگیرند و سودای استقلال در سر بپرورانند، یا دیوانگانی در هم شکسته به تصویر کشیده می شوند و یا «مردانی» در جلدِ زنانه.
در جایی حتی باباشاه، جهان شاه را از این بابت شماتت می کند و به او می گوید:« خاک بر سَرِ بی وجودت کنم. از همان اول تو باید دختر می شدی و او پسر». گویی در نظر عامه، دختران اصلا «وجودِ» داشتن صفاتی چون درایت، دوراندیشی، شجاعت و مدیریت را ندارند.
اما همین قیصر با این همه دَبدَبِه و کَبکَبه و سن و سال بالا و تعدادِ شوهرانِِ سابقش، باز بی اذنِ پدر امکانِ ازدواج ندارد. در صورتی که هرگاه یکی از کاراکترهای مردِ سریال، قصدِ ازدواج داشته باشد حتی صحبتی از اجازه ی پدر به میان نمی آید.
اسامیِ شخصیت های مرد اما، کاملا متفاوت از نام کاراکترهای زنِ سریال است: جهان شاه، اعتمادالسلطنه، بلوتوث، دواءالملک، برزو خان، داموس الملک، اقبال خان و بلدالملک. حماقت هیچ کدام از مردانِ قصر بر کسی پوشیده نیست ولی در کل نام آنها بازگو کننده ی نقش های مورد انتظار از مردان است؛ نقش هایی جدی که جلال و جبروتِ «مردانه» را به رخ می کشد.
البته بی خودی و تا حدی هم گنجشک، نمونه ای هستند از مردانی که از کلیشه های جنسی (جنسیتی) در امان نمانده اند. «بی خودی» فردی بی شعور و بی لیاقت به تصویر کشیده شده. فیزیکِ بدنِ او و همچنین صدای نازک و بی خشِ او و شجاعتِ نداشته اش شباهتی با دیگر مردان قصر ندارد و البته کم شباهت به ویژگی های به اصطلاح «زنانه» نیست. او پس از ناکام ماندن در بدست آوردنِ دختر خاله اش سَر از ناکجا آباد در می آورد و سرانجامِ بسیار تلخ و خطرناکی نصیبش می شود.
این هم سزای عملِ مردانی است که یا علاقه ای به پذیرشِ ویژگی های به اصطلاح مردانه ندارند و یا توانایی برآورده کردن انتظارات جامعه از یک «مرد» را ندارند.
همان طور که اشاره شد نمی توان منکر ارتباط بین اسم گذاری کاراکترها و شخصیت پردازی آنها شد؛ دیالوگ های سریال خود موید این نکته هستند. در جایی بلوتوث پس از شنیدنِ سخنِ بابِ میلی از کبوتر، به مستشار تشر می زند که او –یعنی مستشار- حتی اندازه ی یک کفتر هم نمی فهمد.
در سراسرِ این سریال نگاهِ جنسی و کالا گونه به زن مشاهده می شود. زنان هیچ اختیاری در تصمیم گیری درباره ی زندگی خود ندارند و حتی خود عادت کرده اند که فرمانبردار و تو سری خور باشند و به قول فخرالتاج «کسی جمعشان کند». این بی اختیاری و عدم استقلال در تمام مسائل دیده می شود تا جایی که اگر «معجزه ای» رخ نمی داد و یا دسیسه ای از طرفِ «مردان» عملی نمی شد، لعبت با بی خودی و نازخاتون با برزو خان ازدواج می کردند؛ درحالی که تنها حس آنها نسبت به این مردان خشم و تنفر بود و هیچ نزدیکی از لحاظ فکری با آنها نداشتند. زنان، اغلب افرادی زودباور و فوق العاده احساساتی به تصویر کشیده می شوند که توانایی منطقی فکر کردن را ندارند. در جلساتی که کاراکترهای زنِ سریال دور هم جمع می شوند بیشترِ زمان به غیبت و بدگویی و چشم و هم چشمی می گذرد و این طور القا می شود که زنان برای موضوعاتی که از نظر عموم مهم است ارزشی قائل نیستند و برعکس درباره ی مسائلی بحث می کنند که از دیدِ کلیِ جامعه، بی اهمیت و احمقانه تلقی می شود. در جایی نازخاتون به مستشار اصرار می کند که پادشاهی را بپذیردو دلایلش را این گونه مطرح می-کند که با شاه شدن شوهرش می توانند بریز و به پاش کنند، مهمانی بگیرند و لشکرکشی کنند و در کل به آنها خوش می گذرد! این گونه، زنان سطحی نگر و بی منطق معرفی می شوند و این دلیلی است برای به دست گرفتنِ اختیارِ آنها توسط مردانِ دوراندیش! و متفکر!. مردانی که خود را صاحبِ زنان می دانند. در این مجموعه نیز کلیشه ی «غیرت» و «ناموس» خود را نمایان ساخته. وقتی مردی از زنی سخن به میان می آورد که مردِ دیگری آن زن را از آنِ خود می داند، باید انتظار هر چیزی حتی خونریزی را داشت. حتی مستشار که از زمانِ حال به گذشته سفر کرده با کوچکترین اشاره ی فردی به خواهرش، از کوره در می رود و بسیار خشمگین می شود. این دست واکنش ها مبینِ هراس ها و اضطراب های ناخودآگاهانه ی مردانه است و ممکن است حتی فرهیخته ترین مردان هم نتوانند از تاثیر آن مصون باقی بمانند چرا که طی فرایندِ جامعه پذیری به بخشی از هویتِ مردانه ی آنها بَدَل شده است. در این بین حتی زنانی که از نظر اجتماعی یا سیاسی در جایگاه ممتازی قرار دارند هم جدی گرفته نمی شوند و همان نگاه جنس پرستانه نظاره گرِ آنهاست. به طور مثال با ورود پادشاه موناکو به قصر که زنی جوان، و در ضمن خوش برو رو، بود تمامِ مردانِ قصر چه مجرد و چه متاهل حیرت کردند، نه از توانایی آن زن در مدیریت و اداره ی امور بلکه از زیبایی وی به وجد آمده و او را به عنوان یک پادشاه جدی نمی گرفتند. البته در این مورد متاسفانه خودِ پادشاهِ موناکو نیز از خود استفاده ی ابزاری کرد و برای رسیدن به هدفش سعی می کرد مردان را اغوا کند.
این حالتِ بیمارگونه ی کاراکترهای مردِ این مجموعه، در تنزل شخصیت زن در حدِ یک شی جنسی، در تمام طول سریال دیده می شود. هر زمان صحبت از زنی به میان می آید مردان در پی بدست آوردن او هستند. از «کبریِ» کتاب ابتدایی گرفته که «تصمیم کبری» اهمیتی نداشته و صرفا کبری بواسطه ی دختر بودنش تنها موضوعِ جذاب برای آنهاست، تا جایی که در کلاس درس زبان انگلیسی جمله ای که همگی مشتاقانه به دنبالِ یادگیریِ آن هستند تقاضای ازدواج از یک زن فرنگی است. جهان شاه هم با اعتراف به این موضوع که برایش مهم نیست جانشین او چه کسی باشد برای ازدواج های پی در پی خود دلیل دیگری دارد که بر هیچ کس پوشیده نیست.
سپهرِ عمومی است. دختران از کودکی یاد می گیرند که تمام مردانِ غریبه گرگ های خطرناکی هستند که هر لحظه انتظارِ دخترِ تنهایی را می کشند تا دلی از عزا درآورند. بنابراین دختران یا از محیطِ «امنِ» خانه بیرون نمی روند و یا همراهِ مَردِ محافظِ خود پا به دنیای بیرون می گذارند؛ ولی تنها آن قسمت از دنیا را و از آن دریچه ای می بینند که مردشان برای آنها مناسب بداند.
به دنیا آوردن دختر مصیبتِ بزرگی است و شخصی که این خبر را برای شاه ببرد خود را مُرده می داند. جهان شاه پس از اطلاع از دختر بودن فرزندان جدیدش به جنون پناه می برد و عروسکِ پسری را در آغوش می گیرد. مادرِ دختران از قصر بیرون انداخته می شود و چهار روز تعطیلِ رسمی برای نشان دادنِ عمق اندوهِ درباریان از دختر بودن اطفالِ شاه اعلام می گردد.
در زنانی هم که در چنین محیطی رشد کرده اند این احساس القا می شود که چنین تصوراتی درباره ی زنان چیزی جز حقیقت نیست و این رفتارها ونگرش ها را طبیعی تلقی می کنند.
هر انسانی در مقابل نادیده گرفته شدن واکنشی از خود نشان می دهد و در شرایطی که زنان تنها در جایگاهِ مادری، آن هم مادری کردن برای پسران، در زمره ی اشخاصی قابل احترام به شمار می آیند، عجیب نیست که نازخاتون برای جلب توجهِ شوهرش به دروغ خود را باردار جلوه دهد. بطوری که در این قسمت از سریال بسیاری از کاراکترهای زن برای رسیدن به مقام و موقعیتِ بهتری خود را آبستن کودکی، آن هم پسر، می نمایانند. گو اینکه پیشرفت از طریقِ رقابت با مردان به هیچ وجه امکان پذیر نیست و اصلا محلی از اعراب ندارد و این زنان در آرزوی به دنیا آوردنِ پسری زندگی می گذرانند تا پس از بزرگ شدن، شانسِ رقابت با دیگر مردان را داشته باشدش تا شاید آنها هم از این رهگذر به منزلتِ مطلوب خود دست یابند.
با اینکه زمینه ی این سریال طنز است و این گونه استدلال می شود که وقتی مخاطب به موضوعی می خندد یعنی اینکه آن مساله را غیر عادی و نادرست می داند و بدین صورت طنز را یکی از راههای مطرح کردن مشکلات و نواقص و به فکر فرو بردنِ مخاطب برای چاره-اندیشی می دانند؛ اما با توجه به بازخوردی که از تعدادی از مخاطبینِ این سریال دیده ام، فکر می کنم با دیدنِ صحنه های ذکر شده در این نوشته ممکن است که مخاطب، این قبیل رفتارها را درست نداند اما – با توجه به فرایندِ جامعه پذیری تا به امروز، که حتی این سریال هم جزئی از آن است- این احساس در بیننده القا می شود که این تصاویر درباره ی زنان و مردان باید به همین شکل باشد و آنها را طبیعی تلقی کند.
به نظر من مرزِ بینِ «طرح یک مشکل» و «اشاعه ی باورهای نادرست» به روش طنز بسیار باریک است. وقتی مستشار در جوابِ یکی از شخصیت های سریال می گوید:«احتمالا شما عمه یا خاله ندارید؟! … خیلی سلام برسونید خدمتشون» و بیننده به این موضوع می خندد، آیا این خنده، خنده ی تلخ است و طنز در اینجا رسالتِ خود را انجام داده و یا اینکه از آن دست شوخی-های جنسی و مبتذلی است که در آثارِ هجو و لودگی مورد استفاده قرار می گیرد؟ حتی اگر بپذیریم که این مجموعه قسمتی از معضلاتِ جامعه ی ما را با شیوه ی طنز مطرح کرده و قابل احترام است اما هنوز معانی نادرستِ زیادی را چه آگاهانه و چه ناآگاهانه به بیننده منتقل می کند. در این سریال نیز همانندِ تمام فیلم ها و داستان های دیگر، «مرد»ی وجود دارد که ناجیِ جامعه ی کوچکِ تعریف شده در سریال است. و زنان حتی وقتی به مدارج علمی بالایی نائل می شوند، باز هم به اندازه ی مردان موردِ اعتماد نیستند و به همین دلیل مردان شایستگی انجام دادنِ کارهای مستلزم احتجاجِ عقلی را دارند و زن بیشتر در غالبِ ابژه ی لذتِ مردانه به تصویر کشیده شده است.
در بسیاری از محصولاتِ فرهنگی معانیِ ناگفته ی زیادی به زنان و مردان الحاق می شود. معانی ای که فی نفسه واجدِ جنسیت نیستند اما در گفتمانِ غالب با کیفیتی جنسیتی به مخاطب ارائه می شوند. در اینجاست که لزومِ بحث پیرامون «مخاطبِ آگاه» موضوعیتِ بیشتری می یابد. بارها گفته شده که ما با مصرف هویتِ خود را تعیین می کنیم و به فردیت مان شکل می دهیم. مخاطبِ آگاه با علم به تاثیراتِ کالای ارائه شده به او و همچنین نقشِ خودش در شکل دادن به فرهنگ، در صدد بر می آید تا سازنده ی کالا را با شعورِ خود همگام سازد تا هویتِ فردی و اجتماعی مطلوب خود را برسازد.

يكشنبه10 ژوئيه 2011


http://jahanezan.wordpress.com/

۱ نظر:

  1. سلام زهره جان
    مشکلات بلوچستان را منعکس کن از این حزب های کذایی پرهیز کن قبل از ینکه مثل ان دوستتان مجید باشید
    زنده باد بلوچ
    شه بخش

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید