۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

زبان بلوچی و چالش های پیش روی آن برای ماندن





صدیق حسین زاده- بر اساس آخرین آمار و بررسی های صورت گرفته زبان شناسان در جهان نیمی از حدود ۶۷۰۰ زبانی که توسط مردم در سرتاسر جهان استفاده می شوند در حال نابودی است
. سازمان آموزشی ، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد ؛یونسکو به منظور کمک به تنوع زبانی و جلوگیری از نابودی این زبان ها ۲۱ فوریه را روز جهانی زبان مادری نامگذاری کرده است.

واژه یا اصطلاح زبان مادری در لغت نامه دهخدا یافت نمی شود ولی در بسیار ی از لغت نامه های انگلیسی از این واژه به عنوان نخستین زبانی که کودک می آموزد و تکلم می کند یاد می شود .‌ حرف زدن برای کودک در این مرحله از زندگی بسیار جالب و شعف آور است و می کوشد تا هر روز لغات بیشتری از پدر و مادر خود یاد بگیرد و کم کم آن زبان را آموخته و به بهترین وجه صحبت می کند و همین آموخته ها وسیله‌ای می شود برای بیان اندیشه و ابزاری برای انتقال میراث فرهنگی یک قوم.
بر اساس سرشماری که سال ۱۳۸۵ در ایران انجام شده حدود ۲۷ درصد از جمعیت کشور در مناطقی زندگی می کنند که به اقلیت های قومی بزرگ تعلق دارد و به زبانی غیر از فارسی حرف می زنند. طبق یافته های کارشناسان زبان بلوچی از قدیمی‏ترین زبانهاى جهان و بى تردید متعلّق به پیش از «دوره میانه» است و به تحقیق زبانى که کتیبه بیستون را بدان نوشته بودند اما با تفاوت هاى اندکى، همین زبان بلوچى است که اکنون در بلوچستان متداول است.
سید هاشمی نویسنده معاصر بلوچ در یکی از نوشته های خود که در سال ۱۹۶۲ منتشر شده در مورد قدمت زبان بلوچی می گوید : اگر در ایران فارسی زبانان از بلندترین قلهء هیمالایا (اورست) پایین آمده و یا از پست ترین نقطه دریا برخاسته اند، خلق بلوچ و زبان بلوچی با آنها همراه بوده است؛ امّا باز در این مورد کاملاً مطمئن نیستم و شاید نادرست باشد. وی می افزاید: در سال ۱۹۵۴ یک مجلهء ایرانی به دستم رسید و در آن نوشته شده بود که پس از سرنگونی حکومت خسروپرویز پادشاهِ ایران، از دختر وی سوال کردند که چرا عاقبت پادشاهی پدرت چنین شد. مجله ایرانی نقل قول دختر خسرو را آورده بود. و اصل آن چنین می باشد: « دیم خسرو سیاه بیت که نامهء پیغمبر دریت» می گویند به غیر از بلوچستان قوم دیگری در ایران زندگی می کنند که کارشان دامداری است و در تابستان به جاهای سرد و در زمستان به مناطق گرم کوچ می نمایند. اینها بلوچ و به زبان لوچی تکلّم می کنند و خود را «کُرش» می گویند. در آن مناطق عمدتاً شناخته شده هستند و به هر دو نام «کُرش» و «بلوچ» خطاب می شوند. تاریخ نویسان بر این موضوع اطلاع کامل دارند که در حدود ۲۵۰۰ سال پیش بزرگترین پادشاه ایران «کورش» بوده و به کورش بزرگ ملقبّ شده است. ولی این میسّر نیست که پادشاه هخامنشی یعنی کورش با نام این بلوچها یکی باشد و نیز ناممکن است که اگر تصور شود کلمهء «کورش» شکسته و به «کُرش» تبدیل گشته و یا شاعران ما در تاریخ مردم از اسلام دوستی آن کلمه را به صورت قریش در آورده باشند.
بی زبانی نشانه نیستی است و موقعی که اسلوب های نگارش زبانی مشخص نباشد، آن زبان پایدار نخواهد ماند. شعر بلوچی که می رفت تا مسیر اصلی خویش را گم کند، دوباره به خط واقعی خود نزدیک گشته ولی تنها چیزی که تاکنون در باره آن توجه نشده، نثر می باشد. نویسندگان بلوچ تاکنون کاملاً دقّت نکرده اند تا اشعار و نوشته های خود را به چه شیوه هایی بنویسند. هر کس حسب دلخواه خویش پیش رفته و به طوری که بعضی از نویسندگان درمورد نوشتن مکتوبه های خود از دیگران راهنمایی خواسته اند و یا نگارش کلمه ای را پسندیده و آن را به عنوان یک روش به کار گرفته اند. به همین خاطر زبان بلوچی تا به امروز یک سبک و روش نویسندگی به خود نگرفته است و نتیجه این است که نوشتن اشتباه کلمات بلوچی آینده بس خطرناکی را برای آن در بر خواهد داشت.. سید هاشمی بهرن (بحرین) ۱۸-۲-۱۹۶۲م بخش (۱)
آنچه مسلم است زبان بلوچی ، زبان مردم بلوچ به عنوان یکی از اقوام ایرانی است و دارای جغرافیای وسیعی می باشد و علاوه بر ایران در پاکستان ، افغانستان و چند کشور دیگر متکلمانی دارد که متاسفانه امروز گرفتار رابطه ای چالش بر انگیز با زبان های ملی آن کشور ها شده و شاید اگر چاره ای برای این مسئله اندیشیده نشود ، باید زبان بلوچی را جزو نیمی از همان ۶۷۰۰ زبانی دانست که رو به نابودی است.
دکتر ناصر فکوهی استاد برجسته ایرانی در نوشته ای که در روز نامه شرق و در ستون هفتگی وی به چاپ رسیده در مورد سابقه رابطه چالش بر انگیز زبان های ملی با محلی و قومی در جهان می نویسد: چالش میان زبان های محلی یا قومی از یک سو و زبان ملی از سوی دیگر تا پیش از وقوع انقلاب های ملی در اواخر قرن هجده و در قرن نوزده چندان مطرح نبود، هر چند که حتی پیش از این نیز دولت های سلطنتی مطلقه از جمله در فرانسه محور یکسان سازی زبانی را به یکی از مهم ترین استراتژی های خود برای تقویت انسجام قدرت خویش و سلطه بر مردم قرار داده بودند.
وی می افزاید: مسئله زبان ملی به مثابه پایه ای اساسی برای وحدت ملی و دولت مردمی از زمانی مطرح شد که انقلاب های بورژوازی و در راس آنها انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ به وقوع پیوستند و از آنجا که در گفتمان سیاسی خود ، بر آن بودند که مشروعیت دولت ملی را به جای آنکه ناشی از بالا ( کلیسا، اشرافیت) بدانند، آن را ناشی از پایین (مردم) معرفی کنند، بنابراین به مردم نیز نیاز داشتند. این در حالی بود که در اکثر کشورهای اروپایی یا سایر کشورها در این زمان نه از «مردم» به مفهوم امروزین آن خبری بود و نه به ویژه از «ملت». و طبعا همه حواشی دیگری که بر اساس این مفاهیم خیالین بنا شدند، همانگونه که متخصص اصلی این بحث بندیکت آندرسون، مطرح می کند، بر اساس اسطوره هایی بنا شدند که مبنای اصلی رمانتیسم اروپایی قرن نوزدهمی و سپس روایت های استعماری و پسا استعماری قرن بعدی بودند.
بدین ترتیب نیاز بدان وجود داشت که آموزش همگانی، انتقال داده های فرهنگی هنجارمند و یک دست، ایجاد حافظه «تاریخی» و ایجاد احساس «تعلق» ملی به وجود بیاید و برای همه این ها نیاز به یک ابزار اصلی بود که همان زبان میانجی ملی به شمار می آمد. هم از این رو در کشورهای اروپایی فرایندهای ملت سازی و دولت سازی در قرن هجده و نوزده تقریبا همیشه همراه با فرایندهای زبان کشی (glottocide) و قوم کشی (ethnocide) بودند، یعنی فرایندهایی که تلاش می کردند زبان های محلی را از میان ببرند تا به همراه آنها هر گونه احساس تعلق محلی غیر ملی را نیز نابود کنند. کشورهای اروپایی اغلب در این کار موفق بودند و فرانسه به عنوان کشوری که الگوی اصلی را به دیگران می داد در این کار نیز در راس قرار داشت و با خشونت تمام و غیر قابل تصوری به ویژه در مناطق شرقی این کشور به ضرب قتل عام های وسیع، این پروژه به پیش برد.
با این وصف این پروژه در کشورهای در حال توسعه و زیر استعمار و یا وابسته به استعمار که دولت های بزرگ غربی پس از خروج از دوران استعمار قصد ایجاد دولت های ملی وابسته به خود را در آنها داشتند، اغلب با شکست روبرو شد و بر خلاف این نظر که اقوام و زبان های قومی ابداع استعمارگران بود که تمایلی به آنکه دولت های ملی بزرگ در کشورهای پیرامونی به وجود نیاید، نداشتند، درست برعکس، این کشورها اغلب به صورت مستقیم و غیر مستقیم با تقویت قدرت های استبدادی قبیله ای یک قبیله یا خانواده خاص (مثلا در عربستان، اردن، و سایر کشورهای عربی ولی از آن بدتر در مستعمرات آفریقایی ) تلاش کردند فرایند های زبان کشی و قوم کشی را همچون کشورهای خود، پیاده کنند، اما با شکست روبرو شدند زیرا سطح سواد بسیار پایین بود و امکان گسترش نظام های آموزش همگانی و رایگان همچون غرب در اکثر این کشورها یا وجود نداشت و یا کارایی لازم را نداشت. از این رو شفاهی بودن فرهنگ های کشورهای در حال توسعه، از جمله فرهنگ های «ملی» آنها، دلیلی اصلی بر آن بود که فرایندهای زبان کشی و قوم کشی نتوانند به سرانجام برسند. دلیل دیگر نیز تغییر وضعیت جهان پس از جنگ جهانی دوم بود که امکان دست زدن به قتل عام های گسترده را برای چنین اهدافی تقریبا ناممکن می کرد.
اما اصل ماجرا اصولا به صورتی که کشورهای استعمارگر پیشین مطرح می کردند، مورد توافق فرهنگ شناسان نبود و نیست. مسئله این بود که برای قدرت های بزرگ زبان ملی و میانجی بیشتر از آنکه راهی برای اعتلای فرهنگی و پیشرفت آن باشد، ابزاری بود برای یکسان سازی پهنه ها ناهمگن و تسهیل سلطه بر آنها. با حرکت از همین اصل اولیه بود که فرهنگ شناسان بر این نکته انگشت گذاشتند که اصولا تضادی میان آموزش زبان ها وجود ندارد و این پیش داوری که آموزش یک زبان محلی به آموزش زبان ملی ضربه می زند یک امر خیالین و بیشتر یک اسطوره سیاسی است تا یک امر زبان شناسانه یا فرهنگی. واقعیت آن است که تمام مطالعات نشان می دهند که کودکان تا سن خاصی می توانند چندین زبان را به صورت همزمان بیاموزند بدون آنکه هیچ یک از این زبان ها به زبان دیگر ضربه ای بزند. بنابراین یک سیاست درست زبانی می تواند یک کودک را در آن واحد به یک زبان محلی، یک زبان ملی و یک زبان جهانی، مجهز کند بدون آنکه مشکلی برای این کودک به وجود بیاید.
اما در نقطه معکوس با این استدلال، عدم و آموزش چند گانه زبانی، می تواند و عملا این طور نیز شده است که افراد را از لحاظ زبانی و فرهنگی فقیر کند. زیرا فرد نه زبان میانجی ملی یا بین المللی را خوب فرا می گیرد و نه زبان مادری و محلی خویش را، بلکه در مجموع بیشتر به سوی نوعی زبان شفاهی با حداقلی از واژگان سوق می یابد و قابلیت های زبان شناختی محدودی پیدا می کند که کمبود خود را در عدم توانایی او در سخن گفتن و نوشتن به شیوه ای قابل قبول از لحاظ علمی و فرهنگی ناتوان می کند. نگاهی به وضعیت دانش آموزان و دانشجویان خود ما که به شیوه ای نادرست، زبان میانجی ملی و بین المللی را «آموخته اند» و زبان های محلی را نیز در ساختارهای خانوادگی و حلقه های خویشاوندان فرا گرفته اند نشان می دهد که در هیچ یک از این زبان ها دارای توانایی بالایی برای استفاده فرهنگی در گفتار و نوشتار خود نیستند.
بنابراین به نظر ما نه تنها تضادی میان آموزی زبان های محلی، ملی و جهانی وجود ندارد، بلکه درست بر عکس، عدم آموزش هر یک از این زبان ها و یا آموزش غیر صحیح آنها، همه آنها را تخریب و از این راه مانع از رشد فرهنگی در خور و شایسته برای فرد می شود. راه حل برای این امر به نظر ما آن است که از سنین بسیار پایین بتوان کودکان را با این سه گونه زبان آشنا کرد و به خصوص بسیار سریع به سوی سیستم های نوشتاری رفت که زبان را در قالب های هنجارمند تثبیت می کنند و مانع از فساد تدریجی آن در قالب اشکال شفاهی می شوند.


http://www.taftaniran.com/lastnews/934.html

۲ نظر:

  1. سلام زهره بلوچ
    درود و هزاران درود بر بلوچ و بلوچستانی مدت زیادی بود به یک وبلاگ علاقه داشتم و همیشه به ان سر میزدم و مدتی بعد کلی منفی شد و شروع کرد به تفرقه و بد بیراه گفتن به بلوچ با ورود وبلاگ شما و بروز شدن ان و گذاشتن مطالب اموزنده کار منفی ان بلاگ بی اثر شده و احتمال دارد خود را اصلاح کرده باشد اگر کار مثبتی انجام ندهد امیدوارم دست از تخریب هم برداشته باشد
    زنده باشی
    پرستو مهاجر

    پاسخحذف
  2. از اموری که حرکت انسان به سوی رشد و بالندگی را کند و یا حتی متوقف می کند، خستگی های ناشی از روزمرگی و یکنواختی زندگی است. استرس ها و ناآرامی های عصبی و به ویژه افسردگی در دنیای امروز گریبان گیر همه شده است؛ دنیایی که صنعت و پیشرفت های صنعتی، انسان و هویت انسانی او را کم رنگ می کند و خستگی های روحی و جسمی از هر طرف به او فشار می آورند. بهترین و مؤثرترین داروی پیش گیری و درمان، مسافرت است. فوایدی که در مسافرت و گردش نهفته است، اهمیت آن را روشن می کند.

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید