۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

بلوچستان در عهد پهلوی قسمت دهم





 اثار بجا مانده از قلعه تاریخی چانف

بلوچستان در عهد پهلوی قسمت دهم

در قسمت نهم ازعلت خارج شدن میر رستم خان مبارکی از منطقه اهوران ورفتن وی همراه عیال واطفال بطرف گوادر سخن گفتیم وهم اکنون از درگیریهای سردار عیسی خان با قوای رضا شاه مستقر در چانف که مقارن با سال 1309 شمسی است

به ان می فردازیم. وحالا بدنباله رویدادها توجه بفرمائید گفتیم میر رستم خان هنگام جدا شدن از برادرش. میرسرفراز خان وبرادر زاده اش عیسی خان از انها قول میگیرند که تخت هیچ شرایطی جهت حلع سلاح اهوران با مامورین همکاری نکنید و با این قول قراررستم خان از منطقه حارج میشود وخود را بحدود گوادر میرساند وقاصدی نزد والی گوادر میفرستند واز امدن خود وی را در جریان میگذارد والی هم که نماینده دولت عمان است در جواب پیغام میدهد که من بشرطی شما را نگهداری و کمک میکنم که هیچ گونه درگیری با دولت ایران نداشته باشید چون بین کشور پادشاهی عمان وایران روابط دوستانه بر قرار است وشما از خوزه گوادر که در تسلط ما میباشد نباید افراد تان بداحل ایران تردد نموده ودرگیری بوجود بیاورند



میررستم خان هم بناچار شرایط را قبول میکند ودر اطراف گوادر ساکن میشوند واز طرف دیگر پس از خارج شدن رستم خان از بلوچستان غربی سرفراز خان وعیسی خان بمیان طوایف اهوران میروند وانها را از نیت خود اگاه میسازند وبتشویق وترغیب افراد مسلح طایفه

میفردازند وکلیه سران طوایف اهوران. به استثنای طایفه متسنگی که در رائس ان اشرف لال محمد که از اقوام پیری درویش میباشند بعقیه طوایف اهوران امادگی خود را جهت درگیری وبیرون راندن قوای دولتی از چانف اعلام میدارند. حلاصه پس از امادگی طوایف اهوران برای درگیری میر سرفراز خان تصمیم میگیرد از عیسی خان جدا شده چون نامبرده از نظرسنی توان یک جنگ چریکی را نداشته وی همراه عیال اولاد خود در کوهستانهای غرب محمد اباد ساکن میشود این منطقه کوهستانی با ابادی سرمیچ که مرکز حکمرانی وی بوده وهم با هریدوک که محل سکونت برادر خانمش میرهوتی خان حاکم لاشاراست فاصله چندانی ندارد یعنی این رشته کوهستان بین چانف سرمیچ و منطقه لاشار واقع شده سرفراز خان در چنین جای ساکن میشود تا بتواند بموقع مایختاج خود را فراهم سازد وهم خود را ملزم میکند که به تهیه وتدارک مهمات واذوقه افراد مسلح عیسی خان بفردازد. ضمنا ابادی محمد اباد درطرف غرب چانف قرار گرفته وتقریبا بیست الا بیست پنج کیلومتر با چانف بیشتر فاصله ندارد محمد اباد در پائین روستای ( شیزین پتان) ودر کنار رودخانه برشک واقع شده واب مورد نیاز کشاورزی از رودخانه مذکور تامین میشود. این ابادی را خود سرفراز خان اباد نموده وبنام پسر بزرگش محمد خان. نام گذاری نموده است.

( اولین درگیری اغاز میشود )

بهر جهت وقتی زمینه درگیری از هر نظر اماده میشود سردار عیسیخان همراه افراد مسلحش که بقول خود ایشان در مرحله اول خدود هشتاد نفر بودیم خود را بکوهستان معروف پاگ میرسانند که در پنج شش کیلومتری جنوب چانف واقع شده وپایگاه خود را در ان کوهستان مستقر میکنند وافرادی رامحرمانه بطور ناشناس بداخل ابادی چانف میفرستند تا از موقعیت افراد نظامی ومحل ترددانها کسب اطلاع بکنند. خلاصه مخبرین خبر میدهند که هر روز شترهای دولتی را چهار پنج نفر نظامی جهت چراصبح زود از چانف خارج میکنند وبیشتر اوقات بداخل رودخانه جسیس وملینچان میبرند وغروب بر میگردند. ضمنا در این رودخانها هم اب وهم درختهای مثل گز کهور وکنار وسایر درحتچهای که خوراک شتر میباشد وجود دارد رودخانهای مذکور در طرف شمال غرب. چانف واقع شده اند

بهر حال با کسب این اطلاعات اولین درگیری اغاز میشود وان قتل چهار سربازو بردن ومصادره نمودن شترهای دولتی است یک روز صبح زود عیسی خان همراه افرادش خود را بنزدیکی چانف میرسانند ومنتظرمی مانند تا بدانند امروز شترهارا بکدام سمت میبرند وحیلی زود متوجه مسیرمیشوند وزمانیکه گله شتران دولتی که چهار سرباز مسلح از انها محافظت میکردند واز ابادی چانف فاصله میگیرند پیش از ظهر ان چهار سرباز را محاصره نموده واخطار میکنند که تسلیم بشوید ولی سربازان شروع تیر اندازی میکنند منتها خیلی زود ان چهار سرباز کشته میشوند اسلحه انها ضبط میشود شتران دولتی را که تعداد شان یکصدپنجاه شتر بوده با خود میبرند وسریع انها را از حدود ابادی برشک گذرانده بطرف هبودان که یک منطقه صعب العبور کوهستانی است وتا ان زمان پای هیچ شتری به انجا نیفتاده میبرند وهدف عیسی خان از بردن شتر ها به منطقه هبودان این بوده که از دست رس افراد دولتی درامان باشند وهم در رودخانه هبودان تا اندازه ای خوراک شتر وجود دارد. ضمنا منطقه هبودان از نظر تقسیمات محلی حوزه طایفه ای است بنام سرکوهی که جزطوایف لاشار مخسوب میشوند. بهر جهت نزدیک عصر قوای دولتی از ماجرا اگاه میشوند وسریع بتعقیب میفردازند ومامورین تا تاریک شدن هوا روی رد شترها براه میافتند وزمانیکه متوجه میشوند شترها را بطرف کوهستان هبودان برده اند از رفتن بدان منطقه منصرف میشوند وبطرف چانف برمیگردند وجریان را به مهدیخان گزارش میکنند که ما از وضعیت منطقه هبودان جویا شدیم ورفتن بدانجا امکانات زیادی میخواهد وخوار بار اذوقه فراوانی لازم است. مهدی خان هم متوجه اوضاع میشود که رفتن بدان منطقه کوهستانی بدون شک همراه با تلفات زیادی خواهد بود بدین حاطر از پس گرفتن شتر ها وچهار قبضه اسلحه میگذرد وتصمیم میگیرد بهر طریق مانده خود را بپهره برساند جریان را بمرکز گزارش نموده. منتظر دستور باشد. خلاصه مهدی خان چندروزی پس از این واقعه بوسیله چندین رائس الاغ وشتر که از ساکنین چانف واطراف ان ببیگاری میگیرند وخود را بپهره میرساند وبجای خود. قلعه را تخویل سردار دادعلی خان مالکی ( بامری ) که همراه وی بوده میدهد



وحالا از طرف مقابل بشنوید زمانیکه سردار عیسی خان متوجه میشوند از تعقیب خبری نیست شتر ها را بین افرادش تقسیم میکند وهم افراد خریداری پیدا میشود که انها را بطرف دشت کاروان برده ودر ان حدود بفروش برسانند وقیمت شتر ها را بصاحبان شان برگردانند وخیلی زود برای این شترها ی تنومند وبار کش در منطقه کاروان مشتری پیدا میشود وکلیه

شترها در ان حدود بفروش میرسند. این هم سرنوشت شتر های دولتی بود که به اینجا ختم میشود

واکنون پیش از پرداختن به اصل ماجرا بدانیم دادعلی خان کیست دادعلی خان سرپرست طایفه عبداللهی بوده واین طایفه وابسته بطایفه بزرگ بامری است ودر منطقه دلگان سکونت دارند ازورثه دادعلی خان بشنوید پسر بزرگ ایشان به نام حسن خان که در زمان پهلوی دوم درجه گروهبانی داشته وی زمانی بدست مراد نورمحمد کشته میشود که رئیس پاسگاه ژاندارمری مسکوتان بوده و دریک ملاقات حصوصی با مراد نورمحمد که شوهر خواهرش میباشد اتفاق میافتد. ضمنا مراد همراه برادرش عزت خان وپسر بزرگش کمال وتعدادی از بستگانش سالها بودکه منطقه دلگان را به اشوب کشیده بودند وتحت تعقیب مامورین قرار داشته اند. بهرجهت نامبردگان در روستای بنام ( مره ) که در شش هفت کیلومتری شمال شرق مسکوتان واقع شده ملاقات میکنند وتصادفنا درگیری لفظی بین انها بوجود میاید حسن خان مالکی ویکنفر ژاندارم که همراه وی بوده بدست مراد کشته میشوند. وفرزنددوم دادعلی خان بنام استوارابراهیم مالکی است وی هم در زمان محمد رضاشاه درجه دار ژاندارمری بوده وفرزندسومش حسین خان نام داشته. درضمن غلام حسینخان بامری که بمدت دو دهه بارژیم ملایان درگیر بودند. پسرمراد نورمحمد میباشد واز طرف مادر نوه سردار دادعلی خان است وهم عیدوخان معروف بعیدوک پسر غلام حسین هم نوه دادعلی خان محسوب میشود این هم نوه نتیجهای دادعلی خان مالکی. البته بموقع به درگیرهای مراد نورمحمد بامری وفرزند شجاعش غلام حسین خان وخواهرزاده اش اسا خان ونوه اش عیدوخان می فردازیم .

( وحالا به اصل مطلب بر میکردیم )

پس از رفتن مهدی خان بپهره وسپردن قلعه بدادعلی خان سردار عیسی خان از درگیر شدن با طایفه بامری که دوست وهمپیمان سنتی طایفه لاشاری میباشند اجتناب میکند وبرای دائیش میرهوتی خان پیغام میکند که جریان را بسردار زمان خان برسانید وبگوئید ما با طایفه بامری هیچ اختلافی نداریم وصلاح نیست در این موقع که ما بادولت درگیر هستیم دادعلی خان در چانف باشد چون امکان دارد افرادی از ما دو طرف بدست همدیگر کشته بشوند ومن تا اینجا بپاس اخترام طایفه بامری دست به اقدامی نزده ام.

خلاصه میرهوتی خان هم فورا جریان را به اطلاع سردار زمان خان رئیس طایفه بامری میرساند واز عواقب چنین اختلافی وی را اگاه میسازد وزمانخان هم خیلی زود ومحرمانه قاصدی نزد دادعلی خان میفرستد که خود را بعنوان بیماری بپهره برسانید چون صلاح نیست بین ما وطایفه اهوران اختلاف خونی بوجود بیاید با رسیدن قاصد دادعلی خان هم پس ازحدود ششماه توقف در چانف بعنوان بیماری همراه بستگانش خود را بپهره میرساند وقلعه را تخویل مامورین دولتی میدهد بمخض رسیدن دادعلی خان بپهره. به یاور مهدی خان فرمانده گردان جماز سوار مستقر در چانف دستور میرسد سریع خود را بچانف برسانید وازقلعه انجا تا پایان غائله عیسی خان باید محافظت ونگهداری بشود. مهدی خان فوری بطرف چانف بر میگردد بزن بگیر واذیت ازار. مردم بیگناه شروع میشود.



خلاصه با امدن مهدی خان جنگ گریز افراد عیسی خان هم شروع میشود ومرتب هر شب بطرف قلعه چانف تیر اندازی میشود و خواب مهدی خان را اشفته میکنند ماهها این وضع ادامه پیدا میکند.وهم میتوانند بزرگترین گرفتاری وضربه را بقوای دولتی وارد بکنند وان بستن راه ورسیدن خوار بار از پهره بچانف میباشد وچندین بار در بین راه سرمیچ به چانف در یک منطقه کوهستانی دره ای است بنام اسپاگان که تعدادی نخل خرما وهم اب دائیم وجود دارد ودر همین نقط افراد عیسی خان بارها راه را بر کاروان دولتی می بندند وانرا تاراج میکنند. مهدی خان از این وضع بستوه میاید وتصمیم میگیرد در همین نقطه پاسگاهی برقرار بکند تا خوار بارسالم بدست انها برسد وبدستور مهدی خان روبروی نخلها وبر بلندی کوهی که در طرف شرق دره قرار دارد برجکی خشت گلی ساخته بشود تا مخل اسایش ونگهداری وسایل مامورین باشد.

وبرای ساختن این برجک تعدادزیادی از اهالی چانف وسرمیچ رامدتها به بیگاری میگیرند تا بر قله کوهی که صدها متر ارتفاع دارد پس از ماهها تلاش برجکی ساخته میشود که تا هنوز هم اثار ان بجا مانده وبکلات اسپاگان معروف است وهم اکنون جاده اسفالت سرمیچ بچانف ازاین دره میگذرد واثار کلات اسپاگان پا برجا ونمایان است. خلاصه با ساختن برجک ومراقبت شبانه روزی از این گذرگاه امنیت در این نقطه بر قرار میشود ولی باز هم بین راه اسپاگان تا چانف که بیست الاسی کیلومتر فاصله وجود دارد وتمام طول راه کوهستانی وصعب العبور میباشد وباز هم افراد عیسی خان هر از چند گاهی با اطلاع قبلی در نقاط مختلف راه رابر کاروان دولتی می بندند ومواد خوراکی ودیگر اجناس را تاراج

نموده وبا خود می بردند.مهدی خان ازاین بابت سخت نگران میشود چون توان هیچ گونه عکس العملی را در خود نمی بیند نیروهای دولتی در چانف وداخل قلعه میخکوب میشوند وجرئت تعقیب هم از انها صلب شده بحاطر اینکه هیچ گونه اطلاعی از مناطق کوهستانی. ومخل تردد ومحل استراخت سردارعیسی خان وافرادش را نداشته اند چون در ان زمان. افرادی بنام جاسوس ومخبر مثل امروزدر بین طوایف بلوچستان وجود نداشته .

بهرجهت یاورمهدی خان به این نتیجه میرسد که تنها میتواند به این وسیله خود را ازاین مهلکه و گرفتاری نجات بدهد وان سپردن قلعه وحکومتی چانف به اشرف لال محمد متسنگی که از اقوام پیری درویش اهورانی میباشد وطایفه متسنگی با اقایان مبارکی دشمن وخونی میباشند چون میر فقیر محمد مبارکی بدست پیری کشته میشود وبعد پیری هم بدستور رستم خان بتلافی میر فقرمحمد بقتل میرسد وتا ان زمان صلح سازشی هم بوجود نیامده بود. وحالا لازم شداول از بازماندگان پیری درویش ومیر فقیر محمد بگوئیم اولاد وباز ماندگان پیری درویش ساکن ابادی متسنگ میباشند که من اسامی انها را نمیدانم.

( واینک از میر فقیر محمد مبارکی بشنوید )

ازوی سه دختربنامهای بی بی مریم مراد بی بی وجان بی بی ویک پسر بنام جان محمد بجا می ماند دخترانش بی بی مریم به ازدواج میر یار محمد بلیده ای حاکم ساربوگ درمیاید وازنامبرده چهارتا دختر ویک پسر بجا میماند پسربنام میرغلام محمد واز میرغلام محمد که داماد حاجی اسلام خان مبارکی حاکم اهوران است هم چهار دختر ودو پسر بجامانده که بزرگتر بنام احمد ساکن چانف میباشد وی با دختر مرحوم موسی خان مبارکی ازدواج کرده وکوچکتر بنام ناصر بلیده ای است ناصر هم اکنون ساکن سوئد میباشد وی دبیر وسخنگوی خزب مردم بلوچستان میباشد.

ودختر دیگر میرفقیر محمد بنام ومراد بی بی به ازدواج حاجی ایوب خان مبارکی در میاید که از انها اولادی بجا نمیماند. ودختر سوم میرفقیرمحمد بنام جان بی بی به ازدواج میر غلام رسول مبارکی در میاید که از انها سه دختر ودوپسر بجا ماند پسربزرگ بنام عبدالله ساکن چانف است وکوچکتر بنام محسن کارمند بازنشسته اموزش پرورش ساکن فنوج میباشد. این هم از دختران میر فقیرمحمد مبارکی.وحالا ازسرنوشت یگانه پسر میرفقیر محمد بشنوید که جان محمد نام داشته وی در عنفوان جوانی در ابادی( شارک ) توسط اعظم پسر محمود خان دیهیم بدون هیچ گناهی کشته میشود پسران محمود خان بنامهای دلاور خان ودرا خان ومحمد خان ویوسف خان از این قتل بیجا وبی مورد که توسط برادر روانی انها صورت میگیرد سخت نگران میشوند وبرای اقایان مبارکی پیغام میدهند که همه میدانند برادر ما که مرتکب قتل شده ادم سالمی نیست تقاضای صلح وگذشت میکنند که مورد موافقت رئیس طایفه سردار اسلام خان قرار میگیرد برنامه صلح سازش به انجام میرسد وتصمیم گرفته میشود جهت رفع کدورت بین طرفین وصلت بوجود بیاید که در نتیجه سردار اسلام خان مبارکی با دختر درا خان ازدواج میکند. ومحمد خان دیهیم با دختر میر یارمحمد که خواهر زاده شهید جان محمد است. ازدواج میکند. حاصل ازدواج محمد خان دیهیم یک پسرودو دختر است پسر بنام خداداد ساکن ابادی ساربوگ میباشد ودامادعلی خان مبارکی است ضمنا محمد خان در زمان پهلوی اول بوی درجه افتخاری میدهند ومدتها در ارتش بعنوان استوار حدمت میکند ولی درزمان پهلوی دوم به اتهام قتل از ارتش احراج میشود مدتها تخت تعقیب قرار میگیرد سرانجام با کمک سران طوایف لاشاری مبارکی در دادگاه نظامی تبرئه میشود این هم ازمحمد خان دیهیم و بازماندگانش



وحاصل ازدواج سردار اسلام خان مبارکی با دختر درا خان دیهیم تنها یک پسر است. بنام امان الله مبارکی ضمنا خوادثی که بر امان الله میگذرد در این مقاله نمیگنجد ودر نظر است بموقع ودر قسمتهای بعدی به ان پرداخته بشود. در ضمن اعظم دیهیم مدت کوتاهی پس از قتل جان محمد بیک بیماری مرموزی مبتلا میشود وازدنیا میرود

وحالا از اقایان دیهیم که از خوانین دشتیاری میباشند و نامی برده شد بدانیم چه نسبتی با اقایان سردارزهی دارند این دو فامیل یعنی سردازهی ودیهیم از یک خانواده واز یک رگ ریشه هستند چون پدر میر دین محمد بنام میر عبدی خان اول با پدر اقایان دیهیم بنام محمود خان برادرند ودر زمان میرعبدیخان اول وبرادرش محمود خان منطقه دشتیاری بین انها تقسیم میشود وبندر چهبار سهم محمود خان میشود ولی در زمان فرزندان انها اقایان میردین محمد ودلاور خان اختلاف بوجود میاید ومیر دین محمد مدعی مالکیت چهبار میشود در نتیجه جنگ دعواوکشت کشتار بوجود میایدودر این درگیریها برادر میرموسی خانزهی که از طایفه شجاع

میران بنودشتیاری هستند وطرفداردلاورخان بوده اند کشته میشود واز ان ببعد طایفه میران بنو با دل جان از دلاورخان در برابر میر دین محمد حمایت میکنند.



بهر جهت احتلاف پسر عموها تا زمان مسلط شدن دولت پهلوی بر بلوچستان ادامه پیدا میکند ومیردین محمد که همسرش خواهرامیردوست محمد خان بارانزهی است وپس از اعدام دوست محمد خان میر دین محمد بجرم همکاری متهم میشود سرانجام وی همراه یحی شیرانی فرزند اسلام خان بزرگ خود را بپادگان چهبار معرفی نموده وانها را از طریق دریا اول ببندر عباس میبرند واز انجا انها را بتهران اعزام میکنند ونامبردگان گویا به حبس ابد محکوم میشوند وبرای گذراندن دوران محکومیتشان بزندانی در مشهد منتقل میشوند وپس از چند سالی بر اثر یک بیماری واگیردرزندان مشهد وفات میکنند ورقیبان انها اقایان دیهیم مورد توجه دولتیان قرار میگیرند وببرادر کوچکتر دلاورخان بنام محمد خان درجه استواری میدهند.

خلاصه زمانیکه گرفتن شناسنامه رواج پیدا میکند پسران میر دین محمد اقایان میر عبدی خان دوم یوسف خان ومیرمولاداد وبستگانشان فامیلی سردارزهی را انتخاب میکنند وپسران محمود خان اقایان دلاور خان درا خان ومحمد خان ویوسف خان بستگانشان فامیلی دیهیم را بر میگزینند این هم از وابستگی طایفه سردارزهی ودیهیم که در رائس طوایف دشتیاری قرار داشته ودارند.

در ضمن طبق روال گذشته هر زمان از اشحاصی نامی بمیان میاید اصل مطلب را تا حدودی متوقف نموده وازفرد نامبرده واز ایل تبار وباز ماندگانش سخن میگوئیم. ودر همین مقاله بمختصر ی از بیگرافی سردار دادعلی خان مالکی ومیرفقیر محمد مبارکی واقایان دیهیم و سردارزهی وبازماندگان انها پرداخته شد. وحالا لازم شد بدانیم یحی شیرانی که بوده وبازماندگان وی که هستند یحی پسر. سرداراسلام خان بزرگ حکمران مقتدر بنت میباشد از اسلام خان سه پسر بجا میماند بنامهای ایوب خان نبی بخش ویحی.



خلاصه دومین همسر یحی از خانواده میر دین محمد سردارزهی است وزمانیکه از طرف پادگان نظامی چهبار به میر دین محمد اخطار میشود بیائید خود را تسلیم بکنید ویا اماده درگیری باشید میر دین محمد شرایط جنگ ودرگیری را با قوای رضاشاه که پسر عموهایش اقایان دیهیم که در رائس انها دلاور خان قرار داشته بصلاح خود نمیداند ناچار بتسلیم میشود

عزمش جرم میشود که خود را بپادگان نظامی چهبارمعرفی بکند در همین زمان یحی هم در دشتیاری مهمان میر دین محمد بوده وبه میر دین محمد پیشنهاد میکند حالا که من در اینجا هستم مایلم تا چهبار همراه شما باشم میر دین محمد موافقت نمیکند میگوید دولت کاری با شما ندارد وشما را نخواسته اند یحی میگوید در ست است ولی اگر برای شما گرفتاری بوجود امد هیچ اشکالی ندارد که من هم در کنار شما باشم واگر شما از چهبار بسلامتی برگشتی من همراه شما بر میگردم.



خلاصه یحی میگوید من چطور به بنت بروم وتعریف گرفتاری شما را به مردم باز گو بکنم بنت سر زمین میر کمبر است همراهان وی همه از اهالی بنت بودند وهمه میدانند. بعد از کشته شدن میرکمبر وهمراهان وفا دارش که جمعا 24 نفر بودند تنها فردی بنام اللهی زنده میماند واللهی هم به اسیران ازاد شده میگوید شما نعش میر کمبر را ببنت ببرید من بتعقیب افراد فراری مهراب میفردازم ودوست ندارم من خبر رسان قتل میرکمبر باشم. اللهی اردوی فراری مهراب را تعقیب میکند خود را به انها میرساند تصادفنا با یکی از شمشیر زنان وسرکردگان معروف سپاه مهراب که بنام حسن لوری بوده روبرو میشود او را بقتل میرساند وخود هم شهید میشود ودر شعر میر کمبر از اللهی چنین یاد میشود ( پروتی مرگا ساندت اللهی = من نبان میرین کمبری داهی ) اللهی شجاع ووفادار قبول نمیکند خود را خبر رسان مرگ میر کمبر بمردم معرفی بکند یحی هم همان راه اللهی را طی میکند وخبر رسان مرگ ودستگیری میر دین محمد نمیشود بهر جهت با اسرار همراه میر دین محمد وارد چهبار میشوند خود را معرفی میکنند مامورین میگویند ما باشما کاری نداریم تنها بما دستور رسیده میر دین محمد را از طریق بندر عباس بتهران اعزام بکنیم یحی میگوید جرم دین محمد از من بیشتر نیست من همیشه همراه میردین محمد در درگیریها شرکت داشته ام. واسرار میکند مرا هم همراه میر دین محمد بهر کجا میخواهید بفرستید مامورین هم برای وی پرونده ای تشکیل میدهند انها را از طریق دریا ببندر عباس واز انجا بتهران میبرند ودر انجا نامبردگان را بحبس ابد محکوم میکنند وپس از مدتی انها را بزندانی در مشهد منتقل میکنند ودر زندان مشهد بیک بیماری واگیر مبتلا میشوند وهمزمان میر دین محمد ویحی در زندان وفات میکنند این بود یحی شیرانی فرزند اسلام خانحکمران بنت. ایا امروز چنین بلوچی پیدا میشود که تا سر حد جان به این شکل همراهی بکند. درود ما به راد مردانی بادکه رسم وفاداری وشجاعت را برای. نسلهای خود به ارث گذاشته اند



ضمنا اولاد میرجاجی که در رائس انها اسلام خان قرار داشته فقط از طرف مادر شیرانی هستند چون مادرشان بی بی گراناز خواهر سردار حسین بزرگ بوده وفامیلی پدری انها سلیمانی است چون خود را نوه رئیس سلیمان که پدر میرکمبر سردار خماسی تاریخ بلوچستان بوده میدانند. ضمنا رئیس سلیمان سه پسر داشته بنامهای میر کمبر خمزه ونقدی از میر کمبر فقط دختری بجا میماند که بازدواج یکی از میران چانف درمیاید واقایان مبارکی از طرف مادر. نوه میر کمبر هستند. بازماندگان نقدی کسانی هستند که فامیلی شان سلیمانی است وساکن بنت میباشند. وبازماندگان خمزه خانواده میرلاشاری است ساکن لاشار .

وحالا از بازماندگان یحی شیرانی پسر سردار اسلام خان بشنوید از وی دو پسر بجا میماند بزرگتر بنام اکبر خان کوچکتر بنام اسلام خان اکبر خان همان کسی است که بنظرم. در سال 1337شمسی بود که رئیس پاسگاه ( سورک) را بعلت سئورفتار ش با اهالی کاروان همراه یک ژاندار ومنشی پاسگاه بقتل میرساند ابادی سورک با بندر گوکسر فاصله ای ندارد. بهر حال اکبر خان با همراهی وهمکاری ملا مرادعلی که یکی از افراد متنفذ منطقه کاروان بوده سه مامور را بقتل میرسانند وسریع خود را بان سوی دریای مکران میرسانند واول با میرزا برکت نوشیروانی در شهر کلبا تماس میگیرند وی هم از انها نگهداری میکند وزن فرزندانشان هم خیلی زود به انها ملخق میشوند وسرانجانم اکبر خان وملا مراد علی همراه تمام عیال اولاد خود پاس اماراتی دریافت میکنند واکبر خان حدود پنج شش سال پیش در امارات وفات میکند. فرزندانی از وی بجا میماند که پسر بزرگش بنام جلال شیرانی یکسال پیش در زاهدان بجرم ناکرده توسط ادمکشان رژیم ملایان اعدام میشود نامبرده بطور قانونی وبا پاس اماراتی جهت دیداربینی وارد ایران شده بود وی در تهران شناسائی وبازداشت میشود وپس از یک سال زجر شکنجهای طاقت فرسا سال گذشته در زاهدان اعدام شد وحتی نعش وی را هم تخویل فامیلش نمیدهند وجریان اعدام جلال شیرانی در بسیاری از وبلاگ بلوچهای حارج از کشور. منعکس میشود. در ضمن از ملا مراد علی هم فرزندانی بجا مانده که ساکن امارات هستند وهمه پاس اماراتی دارند پسر ارشد وی بنام علی میباشدکه از موقعیت خوبی بر خور داراست. وهمچنین عیال و اولاد اکبر خان که در امارات ساکن هستند در شرایط بسیار مناسب

وابرومندی زندگی میکنند وفعلا در رائس اولاد اکبر خان منصور قرار دارد این هم از بازماندگان یحی جوانمردی که راه رسم همراه داری ووفاداری را بقوم بلوچ اموخت .

(از خاشیه به اصل مطلب بر میگردیم )

خلاصه مهدیخان پس از ناکامیها وقرار گرفتن در بن بستی بزرگ در صدد تماس با اشرف فرزند لال محمد اهورانی برمیاید قاصدی بمتسنگ میفرستد واز اشرف تقاضای ملاقات مینماید وی هم وارد چانف میشود وبا استقبال گرم مهدیخان روبرو میشود افسر خیله گر مکار میتواند اشرف را با هزاران وعده وعید تخت تاثر قرار بدهد او را راضی بدرگیری. با عیسی خان بنماید یاور مهدیخان در طرخ وبرنامه شیطانی خود موفق میشود به اشرف میگوید من از طرف دولت ماموریت دارم حکومتی چانف اهوران را بشما بسفارم ونوشته ای به او میدهد که شما از این تاریخ ببعد حاکم چانف اهوران هستید ومیگوید دولت با تمام امکاناتش از شما حمایت میکند بلوچ ساده وصادق فریب نیرنگهای مامور مکار را میخورد واماده تخویل گرفتن قلعه چانف ودرگیری با سردارعیسی خان میشود.

اشرف باور میکند با دست نوشته مهدیخان حاکم چانف اهوران است مهدیخان با این ترفند خود را از مهلکه نجات میدهد ودر نتیجه طوایف اهوران را در مقابل هم قرار میدهد وخود پس از یکسال زجر وشکنجه روحی با سپردن قلعه به اشرف همراه تمام افراد نظامیش برای همیشه چانف را ترک میکند خود را بپهره میرساند نفس راختی میکشد ومقامات دولتی هم از ابتکار وی حسن استقبال میکنند چون بقول معروف از هر طرف کشته بشود سود اسلام است. واز طرفی راه روش همیشگی حکمرانان ایران با بلوچها همین بوده خواهد بود. اختلاف بیندازحکومت کن. ولی متائسفانه قوم بلوچ تا کنون از تاریخ گذشتگان خود نیاموخته وهمان رفتار نیاکان خودراامروز تحصیل کردگان ما باشدت بیشتری ادامه میدهند اختلاف کینه نفرت دودستگی خود خواهی اهانت تهمت ووو- میگویند ( هرکه نیاموخت از گذشت روزگار= هیچ نیاموزد زهیچ اموزگار) بهر صورت تاریخ را باید خفظ کرد چه حوب وچه بد. چون دانستن تاریخ بمنزله گفتگو با مردان گذشته میباشد درهمین جا بقسمت دهم پایان میدهیم - دنباله دارد. در خاتمه طبق معمول منتظر نظرات وپیشنهادات وانتقادات سازنده خوانندگان گرامی میباشم.

 موفق باشید عبدالکریم بلوچ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید