۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

ایران کجاست ایرانی کیست ؟ ناصر بلیده ای





تصویر متعارف از ایران و ایرانی تصویری نهایتا سیاسی است، که در زمان رضاشاه توسط دولت ایران با همکاران روشنفکران و فرهنگیانی که معتقد به یک جامعه یکدست بر مبنای زبان، تاریخ، سرزمین، مذهب و نژاد مشترک بودند و هستند ایجاد شده است.

این تفکر در بین مردم فارسی زبان توده ای شده است. و همچنان تقویت میشود. طبق این تصویر ایرانی کسی است که فارس و شیعه باشد و اگر شیعه نیست حتما باید فارس باشد. این تفکر ایده ای فاشیستی است که اجرای آن نظامی استبدادی را طلب می کند.رژیمهای حاکم بر ایران ،چه رژیم پهلوی و یا جمهوری اسلامی ایران با همکاری روشنفکران شوونیست در سوء استفاده از احساسات ملی مردم فارس، جنبشهای ملی ملتهای تحت ستم که دائما خواهان حقوق ملی و حق حاکمیت خویش در ایران بوده اند را سرکوب کرده اند.

رژیم های حاکم برای پیشبرد نیات برتری طلبانه خود از رشد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و ملی ملتهای غیرفارس جلوگیری کرده و برای ایجاد جامعه ای یکدست بر اساس هویت ملی ملت فارس همانا بربنیاد زبان فارسی و مذهب شیعه و نژاد آریایی عمل نموده اند. اکنون اجرای این ایده شوونیستی ونژادپرستانه در ایران شکست خورده و توانائی و خواست ملتهای تحت ستم برای دستیابی به حق حاکمیت خویش در ایران فزونی یافته و در حال رشد و گسترش است.
با رشد مبارزات ملی ملتهای تحت ستم ، رژیم حاکم بر ایران و روشنفکران شوونیست علنا مجبور به قبول این واقیعت شده اند که در ایران فرهنگهای مختلف وجود دارد. اما آنها بخاطر عظمت و قدرت طلبی ، از پذیرش کثیرالمله بودن ایران امتناع می ورزند و ملتهای تحت ستم را با تعریفی تحقیرآمیزاقوام ایرانی و یا گروهای فرهنگی می نامند تا از قبول حق حاکمیت و حقوق ملی برابر آنها با ملت فارس و حق تعیین سرنوشت مردم ایران سر باز زنند. بر طبق این تفکر تنها ملت، ملت ایران یعنی فارسها هستند، بقیه اقوام هستند با فرهنگهای رشد نیافته و ابتدایی که در حاشیه زیست می کنند. فرهنگ و زبان برتر فارسی به مرور زمان و با رشد جامعه بر آنها تسلط یافته و در نهایت به محو فرهنگ و زبان آنان به انجامد و در فرهنگ و زبان ملت واحد ایران (فارس) ادغام شوند.
سیاست شوونیستی ای که مبتنی بر انحصارگری زبان، فرهنگ فارسی و مذهب شیعه می باشد، سبب شده که مردم غیرفارس و غیر شیعه به شهروندان درجه دوم و سوم تبدیل شده و از لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به حاشیه رانده شوند. تداوم این امر باعث شده که ملتهای تحت ستم ایران برای ابراز هویت ملی خویش به مقاومت در مقابل سلطه طلبی حکومت مرکزی برآیند و مبارزه ای متحد برای تحقق دموکراسی و حق حاکمیت خویش آغاز کنند.
آنها در صدد ارائه آلترناتیوی مدرن و شاملگرا که بتواند هویت و خواستهای تمامی ملتهای ایران را در بر بگیرد هستند. محرز است که ایران کشوری کثیرالمله است که در آن بشکل ساختگی فارسها صاحب امتیاز و اکثریت قلمداد شده اند. پیشبرد این سیاست سبب شده که خصومت ملی علیه ملتهای تحت ستم و تعصبات مذهبی علیه اقلیتهای دینی و مذهبی در نظام خودکامه جا بیفتد. برای رفع این تبعیضات ساختار سیاسی باید بشکلی سازماندهی شود که ملتهای غیرفارس بشکل برابر در قدرت و حاکمیت سیاسی شریک شوند.در نتیجه دو تفکر سیاسی دو تعریف متفاوت از فرد ایرانی و در نتیجه ساختار و نظام سیاسی در ایران ارائه میدهند. یکی ملی گرایی ارتجاعی و شوونیستی است که مشخه اصلی ان عظمت طلبی ملی است. ملت را بر اساس نژاد، زبان، مذهب، تاریخ و روان مشترک می شمارد اگر هرکدام از آنها در جامعه همه گیر نباشد با پیشبرد سیاستهای خودکامه در جهت دستیابی به آنها عمل میکند. به وجود ملل دیگر اهمیتی قائل نیست و در عمل آنها را نفی می کند.تعریف مترقی از واژه ملی گرایی توسط لیبرال دمکراتها و از طرف نیروهای مترقی ملتهای تحت ستم ارائه ،تدوین و تبلیغ میشود که برای تحقق آن در ایران مبارزه میکنند. این ملی گرایی پیشرو و کثرت گرا و اهل مدارا است. هدف آن دستیابی به یک جامعه مدنی و برسمیت شناختن حقوق برابر برای تمامی ملتها است.
تجربه جهانی نشان داده است که کشورهای کثیرالمله که حکومتهای آنها عمدتا بر پایه اصول لیبرال-دموکراتیک و فدرال ملی استوار بوده اند، توانسته اند به خوبی معضلات اجتماعی، فرهنگی و ملی خویش را حل کنند. با توجه به این که ملی گرائی مترقی به اراده آزاد انسان و اجتماع آزاد تکیه دارد به احساسات وطن دوستانه نیز توجه دارد و از اتحاد آزادانه ملتها در یک سیستم فدرال دمکراتیک حمایت و دفاع میکند.
اکثر نیروها و جریانهای مترقی وابسته به ملتهای تحت ستم خواهان اتحاد ملتها و شرکت برابر در قدرت سیاسی و تامین حق حاکمیت ملی و حق تعیین سرنوشت مردم بشکلی که حقوق فرهنگی، ملی-اجتماعی و اقتصادی آنها تامین بشود هستند. این حُسن نیت و خواست مترقیانه زمانی در چهارچوب ایران تحقق می یابد که به آن از طرف نیروهای مترقی ملت حاکم جواب مثبت و مناسب بر اساس حقوق برابر ملی داده شود. مفهوم یک سیاست ملی-اجتماعی مترقی این است که: جریانهای مترقی فارس مشخصا حق تعیین سرنوشت و حاکمیت ملی تمامی ملتهای ایران را بر اساس برابر قبل از دستیابی به قدرت سیاسی بعنوان یک اصل اساسی در پلاتفرم مبارزاتی خویش بپذیرند تا در ایجاد تفاهم و همزیستی مسالمت آمیز بین ملتهای ساکن ایران بعد از سرنگونی استبداد کمک کنند.


۶ نظر:

  1. آقای بلیده ای شما خدا نکرده یک رهبر هستید ، انتظار ما از شما یک چیز دیگر است و از کریم ها یک چیز دیگر. یک رهبر بمانید ، گفتار بد و کارهای پست را به افراد همان سطح واگذار نمایید. خردمندان زیر پلی که رد شده اند هم مواد منفجره نمی گذارند ،می بینم که شما هنوز به پل نرسیده اید و بمب تان کار گذاشته شده است. مواظب خودتان اگر نیستید حد اقل فکر ملت بلوچ را بکنید.

    پاسخحذف
  2. محمد صالح راسخ ایلدرم، یکی از استادان دانشگاه بلخ که اسامی شهرها، نواحی، کوه ها و رودهایی را که در شاهنامه آمده، فهرست کرده بود و کتابی با نام ایران شاهنامه تدوین کرده بود خیلی زود تحت فشار حکومت محلی وقت مجبور شد سخنش را پس بگیرد و توبه کند؛ چرا که طی تحقیق او، نام اصلی سرزمین افغانستان بنا به روایت شاهنامه ایران بوده است.
    احمدعلی کهزاد، مورخ و باستان‌شناس نامور افغان، نیز ایران را نام افغانستان می‌داند و می‌نویسد: “افغانستان، به‌عنوان نام این کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کند. افغانستان یک نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسه‌سرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا یک بار مرور کرده و پیرامون نام‌های جغرافیایی آن دقت کند، به خوبی متوجه می‌شود که ایران فردوسی کجا است. در میان اسامی جغرافیایی یاد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نام‌های مناطق مختلف افغانستان امروز است.”
    محمود افشار یزدی، درباره تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره می‌کند. او می‌نویسد: ” فردوسی هم . . ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده می‌شمرده است. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمی راند الا آنکه از دارای کیانی که مغلوب اسکندر شد و همان داریوش سوم هخامنشی باشد، یاد می‌کند.

    پاسخحذف
  3. همچنین از الفبای نیاگان عربی‌اساس (الفبای فارسی)، که شاهنامه نیز به آن تألیف گردیده به گفته هگل فیلسوف مشهور، مردمی که تاریخ خود را ننوشته اند تاریخ هم ندارند.اگر کسی آشنایی اندکی با نقشه افغانستان داشته باشد متوجه می شود که شهرها و مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان، بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، مرو، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر، اندرآب، بدخشان و ... همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند.م ایرانی، مردمی ,دروغگو, فراموشکار, بی نام و نشان هستند،

    پاسخحذف
  4. فردوسی در جایی از شاهنامه، شهرها و نواحی ایران را معرفی کرده است. در نامۀ «پیران» به «گودرز» می خوانیم که سردار تورانی از شهرهای ذیل به عنون شهرهای عمدۀ ایران یاد می کند و متعهد می شود که در قبال صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند. اگر کسی آشنایی اندکی با نقشه افغانستان داشته باشد متوجه می شود که شهرها و مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان، بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، مرو، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر، اندرآب، بدخشان و ... همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند. بخش اول شاهنامه تقریبا به تمامی در شهر های افغانستان امروزی می گذرد. حقیقت این است که بیش از نود درصد شهرهایی که در شاهنامه از آنها نام برده شده، در بخش شرقی فلات ایران و افغانستان امروزی واقع شده اند. از طرفی شاهنامه در مدح محمود زاولستانی که پایتختش در غزنین بوده سروده شده است و طبیعی است که ذکر پهلوان هایی که پشتوانه او به حساب می ایند بیاید و نام شهر هایی بیشتر ذکر شود که در نقشه آنروز تحت سلطنت محمود غزنوی بوده اند. ظاهرا در ایران قدیم یا فلات ایران، همه این ولایات ایران خوانده نمی شده است. تصویری که فردوسی در این باره می سازد، کمی مبهم است. گاهی همه این ولایات را از بغداد تا سغد به نام ایران می خواند و گاهی هر کدام را کشوری جداگانه. از این جمع کابلستان و زابلستان و ایران که همواره کشورهایی متفاوتند. به همین علت هم هست که رودابه شاهان ایران و چین و سیستان را تفاوت می گذارد.

    پاسخحذف
  5. ژان شاردن جواهر ساز، بازرگان و سيّاح فرانسوي (متولّد پاريس 1643، متوفي لندن 1713) در نيمه دوّم قرن هفدهم ميلادي در خلال سال هاي 1665 تا 1677 جمعاً دوبار به ايران عصر صفوي مسافرت کرد و شرح مشاهدات خود را درسال هاي آخر عمر که در انگلستان بسر مي برد درسال 1711 در هشت مجلّد به چاپ رسانيد

    پاسخحذف
  6. آقای بلیده ای در مقاله خود ناخود آگاه ثابت کرده است که در واقع راج زرمبش و حزب مردم فرقی با هم ندارند .ایشان اول طرف مقابل را به دشنام گرفته اند سپس بزرگی به خرج داده و می گویند بفرمایید خانه مال خود شماست. گفتار آن بزرگوار یک بام دارد و دو هوا. ما را بگو که دل خوش کرده بودیم که شاید این حزب بتواند رهبری مردم ما را بعهده بگیرد. افسوس!

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید