۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

بلوچستان درعهد پهلوی قسمت دوازدهم .عبدالکریم بلوچ


نمای ازضلع جنوبی قلعه تاریخی اسپکه با قدمتی بیش ازهزارسال
 بلوچستان درعهد پهلوی قسمت دوازدهم در قسمت گذشته به انجا رسیده بودیم که بسردار عیسی خان خبر میرسد باعث دستگیری و اعدام میر دادالرحمن همکاری محرمانه کدخدا دادخدا درزاده بوده در صدد تنبیه وتخقیق برمیاید که ایا دشمنان وی
چنین شایعاتی را پخش کرده اند ویا واقعیت دارد چند ماهی ازاعدام میردادالرحمن میگذرد سردار عیسی خان جهت تخقیق وارد اسپکه میشود. ودر قلعه منزل میکند. وحالا نقل قولی از حسن خان مبارکی که خود شاهد ماجرا بوده اند بشنوید میگوید ما پیش از بامداد وارد قلعه شدیم وسردار بمن دستور دادبدنبال دادخدا بروم او را با خود بیاورم من بطرف منزل کدخدا رفتم تابستان بود دادخدا بیرون منزل داخل پشه بند خوابیده بود من با صدای بلند گفتم کدخدا کدخدا وی بیدار شد جواب داد بله قربان بطرف من امد تا مرا شناخت سلامی کرد من گفتم سردار عیسی خان داخل قلعه میباشد باشما کار دارد احساس خطر کرد گفت من میروم لنگ خود را بیاورم گفتم لازم نیست بیا بامن برویم وی هم اعتراضی نکرد بطرف قلعه رفتیم وقتی با سردار روبرو شد سلامی کردو گفت اول تخیق کن بعد تنبیه سردار هم گفت من برای تخیق امده ام اگر ثابت شد بیگناهی اخترامت پابرجا است ولی اگر بدانم با دشمنان من همکاری کرده اید وباعث قتل میردادالرحمن شده اید ترا بسزایت میرسانم کدخدا
گفت من اماده پذیرفتن هر گونه شرایطی که برای شما قابل قبول باشد هستم از قران طلاق گرفته تا روغن داغ ملائی بیاور تا هرانچه که شما میگوئید من انجام بدهم حسن خان میگوید وقتی سردار سخنان کدخدا را شنید از شدت عصبانیتش کاسته شد.
گفت فعلا در اسپکه ملائی وجود ندارد ومن شما را با خود بچانف میبرم ودر خضور بستگان میر دادالرخمن تو بیاید ثابت بکنی بیگناهی کدخدا هم قبول کرد گفت من در اختیار شما هستم بوی دستور دادبرو داخل ان اطاق بنشین تا کار من تمام بشود. حسن خان میگوید با طلوع افتاب به اهالی اسپکه ابلاغ میشود بدون فوت وقت مالیات عقب افتاده را تا پیش از ظهر اماده وتخویل بدهید وهم دستور داد بود مقدار زیادی هیزم همراه با بیل کلنگ با خود بقلعه بیاورید چون سردار تصمیم گرفته بود وقتی پای گجرها بداخل قلعه افتاده پیش از انکه مکان امن و استراختی برای نظامیان باشد اطاقها را تخریب وبه اتش بکشد نزدیک عصر مالیات جمع اوری میشود واطاقهای قلعه به اتش کشیده میشود بطوریکه دیگر اطاقی سالم برای استراخت باقی نمیماند حسن خان میگوید. با تمام شدن کار ها دراسپکه اول سردار همراه یک دسته از همراهان از رودخانه حارج میشوند ودستور داده بودطوری دادخدا را با خود بیاورید که مردم متوجه نشوند که ما او را داریم با خود میبریم چون امکان دارد زن بچه ها ی او وطایفه درزاده جهت دادخواهی متوصل بشوند حسن خان میگوید دادخدا همراه دسته اخراز قلعه حارج میشود در همین موقع یکی از بستگانش متوجه میشود. که دارند دادخدا را با خود میبرند سریع بطرف منزل درزادها خرکت میکند وبا دادفریاد میگوید دادخدا را با خود بردند اهالی اسپکه که بیش از هشتاد در صد ان را طایفه درزادهها تشکیل میدهد یک مرتبه زن مرد پیر جوان بدنبال افرادیکه داشتند دادخدا را با خود میبردند بخرکت در میایند وتا هنوز دادخدا ونگهبانانش از رودخانه حارج نشده بودند دادخدا متوجه جمعیت میشود که بطرف انها در حرکتند در همین لخظه دادخدا از میان نگهبانش بطرف جمعیت فرار میکند ودر حین فرار یکی از نگهبانان بطرفش شلیک میکند ودادخدا در جا کشته میشود اهالی اسپکه خود را بنعش دادخدامیرسانند اورا با خود بطرف خانهایشان میبرند. خلاصه با صدای تیر سردار وهمراهانش متوقف میشوند که بدانند صدای تیر چه بود وقی محافظان دادخدا بوی میرسند او را از جریان اطلاع میدهند سردار عصبانی میشود میگوید اگر من قصد کشتن اورا دشتم دیگر لزومی نبود او را باخود بطرف چانف ببرم هدف من قسم دادن او بود در حضور بستگان میر دادالرحمن وازاد کردن وی وگرنه دستور قتل او را داخل ابادی میدادم ولی دیگر کار از کار گذشته بوده وسرنوشت.
دادخدا به اینجا ختم میشود. بهر جهت مدتی از این واقعه میگذرد دوباره سردار عیسی خان جهت تسلی دادن فرزندان وبستگان دادخدا وارد اسپکه میشود فرزند بزرگ دادخدا بنام محمد را بحضورش میطلبد سردار میگوید قسمت چنین بود والا من قصد کشتن دادخدا را نداشتم.
تمام اهالی اسیکه را جمع میکنند ومیگوید از امروز محمد بجای پدرش کدخدای اسپکه میباشد وهم میگوید از سه بیل ابی که به دادخدا تعلق داشته ویک بیل ان متعلق بمن بوده ان یک بیل اب را هم بجای خون بهای دادخدا بمحمد واگذارم میکنم ونوشته ای به انها میدهد که هیچ یک از وارثان من از اب وملکی که به محمد تعلق دارد ادعای نداشته باشند وبرای همیشه ورثه دادخدا از پرداخت سه یک و مالیات معاف میشوند. خلاصه سردار کاملا رضایت ورثه دادخدا وطایفه درزادهها را جلب میکند. وحالا بدانیم حسن خان کیست وی پسر میراولیا وپسر عمه سردار عیسی خان است وپدر خانم اقای محمد خان میرلاشاری است وهم پدر اقایان سعید وناصر مبارکی است که ساکن لندن میباشند وی متوفای اواحر دهه دوم حکومت ملایان است وحدود 100 سال عمر میکند ودر روستای گردهان لاشار جهان را بدرود میگوید. لازم بیاد اوری است قنات اسپکه را اخرین بار میر مراد حاکم چانف اهوران اباد میکند وبگفته بازماندگانش حدود هفتصد سال از ان تاریخ میگذرد قنات اسپکه یکی از پر اب ترین قناتی است که در خوزه مکران وجود دارد وهم بزرگترین ومعمور ترین ابادی منطقه میباشد میگویند زمانی که میر مراد قنات را اباد میکند واب فراوانی بروی زمین جاری میشود وهم زمینهای زراعتی فراوانی وجود داشته میر مراد متوجه میشود این همه ملک واب را من بتنهای نمیتوانم اباد بکنم ناچار میشود تعدادی از اهالی اطراف را در اب ملک. شریک بکنند
از قرار اطلاع تعدادزیای از درزادهها ورئیسهای منطقه لاشار را دعوت به شراکت میکند واب ملک را در اختیار انها میگذارد به این شرط که اب ملک مال من است ومحصول دو قسمت ان مال شما ویک قسمت مال من یعنی یک سوم محصول اسپکه بمیر مراد تعلق میگیرد. ضمنا در زمان حکومت ملکها بر بنپور اسپکه وسرمیچ ومسکوتان بحکومت بنپور ملخق میشوند وهمان سهمیه میر مراد که یک سوم بوده بحکومت بنپور تعلق میگیرد. یعنی اسپکه سرمیچ مسکوتان مثل بنپور حالصه واملاک حکومتی محسوب میشوند وپس از
پایان حکومت ملکها در بنپور وروی کار امدن طایفه شیرانزهی. دو باره در زمان سردار سعید خان دوم اسپکه به موسی خان وسرمیچ به سرفرازحان پسران میر خیر محمد حاکم اهوران که خواهرزادگان سردار سعید خان بوده اند واگذار میشود. در صورتیکه مالک اصلی اسپکه وسرمیچ بازماندگان میر مراد هستند و رسم حکومتها در قسمت مکران دریافت دهیک ازمحصولات کشاورزی بوده ولی اسپکه از زمان میر مراد تا زمان سردار عیسی خان یک سوم محصول بقلعه تعلق داشته ضمنا سردار عیسی خان دوسال پس از تسلیمی اولین سرداری بودند که در سال 1323 از دریافت سهم خود که یک سوم محصول اسپکه بوده وهم از دریافت مالیات صرفنظر میکند اهالی اسپکه از این گذشت بزرگواری برای همیشه سپاسگذار میشوند این عمل انسانی سردار عیسی خان بسراسر منطقه می پیچد وسرمشقی برای سایر سران منطقه قرار میگیرد.
وحالا بنتیجه گذشت ورفتار مردمی سردار عیسی خان نسبت به اهالی اسپکه توجه بفرمائید (میگویند هر چه بکارید همان بدروید) جریان بدین قرار است پس ازروی کار امدن رژیم ملایان و حارج شدن سردار عیسی خان در اواخر سال 1360 از منطقه ورفتن به پاکستان که شرح مفصل ان رخداد ونخوه بدرقه طوایف اهوران را بیان کردیم. خلاصه چند ماهی از رفتن سردار میگذرد یک روز صبح زود سه ماشین پر از پاسدار یک راست خود را بپای قلعه اسپکه میرسانند وبا بلند گو اعلام میکنند احمد شما محاصره هستید بدون مقاومت بیائید تسلیم بشوید احمد خان پسر وجانشین سردار بود که از املاک عیسی اباد سرپرستی میکردند وی که هیچ گونه نگهبانی واسلحه ای در اختیار نداشته فوری پائین میاید او را سوار یکی از اتومبیلها میکنند ودر همین زمان اهالی اسپکه متوجه میشوند که پاسداران احمد خان را سوار ماشین کرده اند ومیخواهند او را با خود بطرف پهره ببرند.
اهالی اسپکه زن مرد پیر جوان همچون مور ملخ بداخل کوچه ای که بین قلعه وبازار اسپکه واقع شده میریزند وجلو ماشینها را میگیرند وزمانیکه با بلند گو اخطار میکنند از جلو اتومبیلها کنار بروید وگرنه همه شما را بگلوله می بندیم مردم بدون توجه بتهدید پاسداران خود را به اتومبیلها میرسانند وهر لحظه ازدحام جمعیت بیشتر بیشتر میشود وبا شلیک رگبار هوائی مردم متفرق وکنار نمیروند وخود را بماشینها می چسبانند و پاسداران وقتی متوجه جسارت
وشجاعت مردم میشوند که برای کشته شدن اماده اند پس از ساعتی تلاش تقلا ناچار میشوند احمدخان را پیاده بکنند ومردم او را بدوش گرفته بطرف قلعه میبرند وزنان شروع هلهله کشیدن میکنند پاسداران از این حرکت اهالی اسپکه حیران میشوند چطور پسر یک خان تا این اندازه محبوبیت دارد. بهر جهت پاسداران دست حالی بطرف پهره بر میگردند واحمد خان سه چهار روز بعد به پهره میرود خود را معرفی میکند وپس از تخقیقاتی میگوید ما با شما کاری نداریم احمد به اسپکه بر میگردد وچند ماه بعد برای همیشه قلعه اسپکه را ترک میکند ودر ابادی عیسی اباد ساکن میشود بکار کشاورزی خود می پردازد. خلاصه اهالی اسپکه که هشتاد در صد انرا طایفه درزادهها تشکیل میدهند وحدود پانزده درصد را طایفه رئیسی وحدود پنج در صد را هم طایفه باشیزهی ونوکران سابق تشکیل میدهند بهر جهت هدف از بیان مردانگی واز خود گذشتگی اهالی اسپکه این بود چون هستند جوانانی فکر میکنند بازماندگان خوانین سابق پایگاه مردمی خود را از دست داده اند ومنفور حاص عام هستند در صورتیکه اهالی اسپکه ثابت کردند چنین نیست بی جهت تعدادی عقده ای وبی اطلاع که خود را وکیل دفاع اهالی اهوران وجاهای دیگر میدانند و فرسنگها از منطقه اقایان مبارکی فاصله دارند مرتب اظهار نظرهای مغرضانه وبی اساسی که بدور از واقعیت میباشد قلم فرسائی میکنند.
بحصوص در مورد مرحوم سردار عیسی خان مبارکی البته برکسی پوشیده نیست نگرانی وناراحتی تعدادی از جوانان چپ که خود را به اصطلاح مدافع خقوق کارگران میدانند از سردار مبارکی این است وی راطراح ومسبب اصلی قتل دادشاه قهرمان ملی خود میدانند بنده در نظر دارم در قسمت بعدی نقش مبارکی را در رابطه با دادشاه بطور مفصل. بعرض عزیزان برسانم .
خلاصه در کارنامه تمام سرداران گذشته ما نقاط مثبت منفی وجود دارد ومن قول میدهم بدون هیچ تبعیضی وسانسوری به نقاط مثبت منفی سران قبایل همانطوریکه قبلا در مقالات گذشته خود بیان کرده ام ازاین پس هم بکار خود ادامه خواهم داد چون هدف من عبرت گرفتن نسل ما از گذشتهای خود میباشد. ولی چه خوب وبجا بود که در مورد اقایان مبارکی باید اهالی اسپکه اهوران وچانف سرمیچ قضاوت وداوری میکردند نه جوان وروشنفکر کسرقندی وسربازی وسراوانی وووو که هیچ
اشنائی واگاهی نه ازمنطقه دارند ونه از رفتار وکردار سران طایفه مبارکی. بنظرم درستش این بود روشنفکر هر منطقه ای از بلوچستان بزرگ بتجزیه وتخلیل کارنامه خوانین گذشته درمناطق خود می پرداختند ونقاط مثبت منفی انها را بنسل کنونی خود منتقل میکردند مثلا ایا در منطه لاشار فرد تحصیل کرده وبا سوادی وجود ندارد ویا از کار کردار خوانین سابق درمنطقه خود خبر ندارند که روشنفکران تازه بدوران رسیده مناطق دیگر بجای انها قلم بدست گرفته اند ایا نمیدانند اولین استاد دانشگاه در سطح بلوچستان پیش از انقلاب اقای فقیر محمد دانشور فرزند ملا مراد ساکن پیپ بودند ویا نمیدانند که دومین دکتر بلوچ پیش از انقلاب اقای محمد امین دانشور فرزند قاضی محمد نعیم بودند وایا خبر ندارید در حال حاضر صدها دختر پسر در منطقه لاشار مدرک دانشگاهی دارند وهمچنین در منطقه چانف و اهوران چرا وبا چه انگیزه ای یک جوان حارج از این مناطق به اظهار نظر های بی اساس ومغرضانه میفردازند ایا این گونه دخالتها توهین واهانت به جوانان تحصیل کرده مناطق نامبرده نمیباشد یعنی انها خود را باسوادتر شجاع تر میدانند که بدون داشتن وکالت خود را وکیل وقیوم مناطق دیگر میدانند ایا در مناطق انها خوانین عادلی وجود داشته پس چرا از عدالت انها سخنی نمیگویند مثلی میگویند (چرا کور خودی بینای مردم).
ضمناحاطر نشان میسازم دوستان تصور نکنند که من دارم بقول بعضی تنگ نظران جهت زنده کردن خوانین گذشته مقاله مینویسم اولا میدانید با نوشتهای من هیچ مرده ای زنده نمیشود ولی ایا اشکال دارد ما خوب بد گذشتگان خود را بدانیم کار کردار انها را بنسلهای کنونی واینده خود منتقل بکنیم مگر تاریخ ملتهای زنده دنیا غیر از شرح خوادث ورخدادها است چرا ما ندانیم که بر ما چه گذشته واز خوب بد خود درس عبرت نگیریم اگر نوشتهای من از نظر املائی وجمله بندی دارای ایراد است همین کافی نیست که شرح رخدادها برای عموم قابل وفهم ودرک است.
یادم هست در رژیم گذشته فردی بنام مهندس کشفی که مدیر عامل شرکتی بود بنام محک که دربندر کنارک پایگاه نیروی هوائی زمینی ودریائی میساختند وی در انتخابات مجلس ان دوره شرکت میکند وبنمایندگی خوزه شهرستان چهبار تعین میشود ودر همان موقع در هفته نامه فکاهی توفیق شعری سروده بودند که فقط بند اخر ان بیاد من مانده نوشته شده بودعدالت و ازادی را ببینید ( شده رشتی وکیل چابهاری ) یعنی جناب کشفی از اهالی رشت بودند وکیل چهباری شده بود عزیزان جریان رشتی چابهاری را تکرار نکنید هر منطقه ای خود دارای افراد تخصیل کرده وبا سوادی میباشد زحمت نوشتن توهین واهانتها را بخود ندهید بدون شک از قرب منذلت خود شما کاسته میشود چون مردم بیدار واگاه شده اند واز انگیزه افراد بظاهر
دلسوز پی میبرند. ولی اگرانتقادات با دلیل مدرک وبا حسن نیت وبا تخقیق گفته ونوشته بشود جای هیچ ایراد ونگرانی نیست برای اینکه هربلوچی از هر نقطه بلوچستان که باشد خق دارد واقعیتهارابدون پرده پوشی بیان دارند البته نه بقصد تخریب وتوهین وترور شحصیت وخالی کردن عقدههای درونی خود. امید است ازنصیحت من بیسواد رنجیده نشوید ضمنا من از جوانان روشنفکر وپژوهشگر منطقه میخواهم همین مسئله دستگیری وازادی احمد خان را که در اسپکه اتفاق افتاده ومدت زمان طولانی هم نمیگذرد وداستان نقل قول از گذشتگان هم نیست واسپکه یک ده کوره هم نیست وصعب العبور هم نیست در میسر جاده اسفالت قرار دارد ومرکز بخش لاشار میباشد که دارد بسرعت بیک شهر تبدیل میشود رفتن وتخقیق نمودماجرا بسیار ساده واسان است وصدها زن مرد زنده شاهد وگواه این ماجرا هستند انتظار میرود پس از تخقیق بداوری بفردازند ونه مثل گذشته بدون بررسی وصحت ثقوم ماجرا به فحاشی بفردازند وقدرت قلم خود را بنمایش بگذارند. که بله ما با سواد هستیم میتوانیم رومان ودرامه بنویسیم وواقعیتهای تاریخی را وارانه جلوه بدهیم وهم قادریم اهانتهای دست اول ونابی را نثار خوانین سابق بکنیم وخود را شجاع وقهرمان معرفی میکنند وهم خود را وکیل مدافع مظلومان زمان قاجار پهلوی میدانند ولی چشم خود را بمظلومین که جلو پایشان لگد مال میشوند می بندند وبا افتخار تاریخ خود را لجن مال میکنند ومیرسانند که ما نه در گذشته کسی بوده ایم ونه حالا ادعای داریم از روز ازل ایرانی واریائی بوده ایم وهستیم شعار بعضی از روشنفکرانی است که بدنبال پست مقام هستند البته ما هم مخالفتی نداریم عقیده ازاد است ومبارکشان باد.
واینک بازاصل مطلب را دنبال میکنیم پس ازدست کشیدن سردار عیسی خان از دریافت مالیات وسه یک محصول اسپکه این عمل انسانی وی در منطقه باز تابی گسترده پیدا میکند ورفتار وی مورد تحسین وستایش مردم سایر مناطق قرار میگیرد. ضمنا طبق اظهارات کارگذاران سردار عیسی خان یک سوم محصول خرمای اسپکه در سالهای پر محصول بیش از یکصد تن خرما بوده. بهر جهت چند سالی بعد از خرکت مردمی سردار عیسی خان بود که سر صداو نارضایتی اهالی سایر مناطق که دهیک مالیات میداند بلند میشود وکار بشکایت وپرونده سازی وختی منجر بصدور حکم دادگاه میشود ودست خوانین در نیمه دوم حکومت محمد رضا شاه ازدریافت دهیک مالیات کوتاه میشود.
منجمله حدود سالهای 1330 بود که اهالی هیچان بسرکردگی کدخدا جیهل ومحمد رئیسی با طرح شکایت به مقامات دولتی از دادن دهیک مالیات به حاجی ایوب خان برادر سردار عیسیخان خود داری میکنند ودر این زمان در هیچان پاسگاه ژاندارمری برقرار شده بودوهم در پهره دادگاه تاسیس شده بود وپس از مدتها کشمکش رائی دادگاه بنفع اهالی هیچان صادر میشود وحاجی ایوب خان دست از ادعای خود بر میدارد وبا اهالی بصلح سازش میرسند وی از ان پس به اباد کردن قنات پشت کوه که در کنار هیچان واقع شده می فردازد.
ضمنا اقای علی رئیسی ساکن لندن پسر کدخدا جیهل میباشد وپسر محمد رئیسی هم محمود نام داشته وی کارمند اداره کشاورزی بوده اند وهم اکنون پسر محمود سرپرست اداره جهاد کشاورزی گه (نیکشهر میباشد ) وهم چنین در همین سالها درزادههای ورکات وریوس در منطقه لاشار هم بسرکردگی فردی بنام صالح از دادن سهمیه یک سوم محصول به برادر میر هوتی خان بنام عباس خان خود داری میکنند وعباس خان هم زمانیکه متوجه میشود اگر درزادهها شکایت بکنند دولت از انها حمایت خواهد کرد دوطلبانه از دریافت سهمیه خود منصرف میشود وکار بصلح سازش می انجامد.
وباز در همین زمان اربابهای فنوج بسرکردگی محمد اربابی ادعا میکند که طایفه ملکهای فنوج ازابادی مگون که بما تعلق دارد بزور یک سوم محصول را از ما وصول میکنند وبدادگاه پهره شکایت میبرند ولی ملکها که دارای قبض وسند بوده اند ادعایشان مورد توجه قرار میگیرد ورائی دادگاه بنفع انها صادر میشود چون زمینهای مورد ادعا جزء مهریه همسران انها بوده ضمنا در رائس ملکهای فنوج در ان موقع ملک شیردلخان وملک میرزاخان قرار داشته اند ملک شیردلخان پدر بزرگ دکتر حبیب الله خان ملک زهی است که ساکن لندن میباشد ومحمد اربابی پدر بزرگ مهراب ربابی است وی هم اکنون درکشور کانادا سکونت دارد.
ضمنا هر کجا ابادی که در خوزه مکران وجود داشته ومالکان ان یک سوم محصول را بخوانین میدادند خوانین سابق مدعی هستند که این ابادیها ملک موروثی انها بوده که جهت ابادانی به اهالی محل واگذار نموده اند بهر حال خوشبختانه دیگر نه دهیک مالیاتی وجود دارد ونه سه یک چهار یکی وزمان ان رسیده دیگر ان گذشتهای خوش ودردناک را فراموش بکنیم همه اقشار مردم بلوچستان بلوچند دارای خق خقوق مساوی در همین جا بقسمت دوازدهم پایان میدهیم دنباله دارد.
 موفق باشید عبدالکریم بلوچ

۳ نظر:

  1. فریاد خشن و زمخت کارگزاران
    جهل و جور در گوش بلوچ
    طنین انداخت، تسلیم شو ای اسیر،
    تو هیچ نیستی
    بلوچ ایستاد چون اسیر نبود
    بلکه بلوچ عزیز کسی بود
    عزیزان درود
    در سخت‌ترین روزهای با عشق و پایداری
    آری یک بلوچ برای دفاع از شرف انسانی .
    آیا می دانید با یک انسان بی دفاع بلوچ چه می کنند؟
    جنایات ضد بشری دیکتاتور
    دنیای آشنای
    سهممان فقر و تنگدستی
    ، ضرب و شتم، تحقیر و توهین، ناسزا، بلوچ محرومیت را تحمل کرد
    شب‌های زیادی را در ????
    سپری کرد
    بلوچ یه جوون عزیز
    بلوچ آزاد بود چون روح بلوچ آزاد بود،
    آزاد بود بلوچ چون شرف و غرور انسانی
    درود به شرفت .

    پاسخحذف
  2. بلّو گراناز - وشیں گپ ءُ تران ھمراہ عبدالقادر بلوچ
    http://www.youtube.com/watch?v=lRhz-HlZHbE&feature=related

    پاسخحذف
  3. نموقع مادر از زیبایی فرودگاه دبی به وجد آمده بود و رفاه و امکانات زندگی انسانهای مقیم دو ساحل را باهم مقایسه می کرد، خدایا یعنی ما هم نفت و گاز داریم، خدایا یعنی ما هم انسانیم، کی باور کند که مردمان ساحلی که در نظر دیگران به ملخ خور و سیه چرده و پا برهنه معروفند، این چنین متمدن باشند، حال ما مجبور باشیم که از خانه و کاشانه خود بگریزییم و زندگی را در جای دیگر بجوییم و گرنه کیست که از وطن خود بگریزد و دل بدریا زند؟ اگر انگلیس ما رابه رضاخان نمی فروخت، حالا وضعمان صد برابر از اینها بهتر بود، اینها فقط نفت و گاز دارند ولی ما اضافه بر نفت و گاز، تالابهای بسیار زیبا و پنج رودخانه بزرگ آب شیرین و زمین های حاصلخیز و وسیعی داشتیم. نخلستان های ما هم در جهان معروف بودند، همسایه آمد و همه چیزمان را برباد داد، نه خود از این همه ثروت استفاده کرد و نه ما را بحال خود رها کرد تا همچون دیگران در خانه خود زندگی کنیم، زندگی را هم از ما گرفتند، دیگر چیزی برای ما نگذاشتند.
    نود سال گذشت تا ما به این روز سیاه برسیم که در آن با کوله باری از فقر و محرومیت و بلوچ ستیزی و صدها خاطره خوش و ناخوش،

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید