۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

عیب گفتن را ضعف مپندار بلوچ





صدیق حسین زاده
چند روزی می شد که دستم به قلم نمی رفت و قلبم نیز با مغز همراهی نمی کرد ، با خودم کلنجار می رفتم که آیا بنویسم و یا رها کنم مثل همان هایی که رها کرده اند و گوشه عزلت گرفته اند ، خواستم مثل همگان راه بی تفاوتی بروم و این سوال هزاران بار در ذهنم تکرار شد، برای چه ؟‌برای که؟ 


اما من نمی توانم بی تفاوت بمانم و نسبت به تباهی جوانان ، زوال و نابودی قوم بلوچ ، تعصب و جهالت مذهبی ، سودجویی دنیا پرستان و نا آگاهی بخش زیادی از مردم سکوت کنم و یا به خاطر دلایلی مثل مصلحت کنار بکشم ، این رسم روزگار است ، کاریش نمی شود کرد ، نامهربانی ها را باید تحمل کرد و تخریب ها را به جان خرید.
کسانی که از دنیا فقط هنر خرده گیری را آموخته اند ، می خواهند رها کنیم نقد و انتقاد جامعه بلوچ را و بگذاریم پنهان بمانند عیب هایی که قرن ها پنهان مانده اند تا مباد نامحرمی از آن آگاه شود ، آنان نمی دانند که آینده قوم بلوچ بستگی به آشکار شدن و بیان واقعیت های تلخی است که سالهاست بی تفاوت از کنارشان رد شده ایم و چشم بر آنها بسته ایم و این نه از سستی نظام است و نه جرم بیگانگان.
من یک روزنامه نگار منتقدم ٬ ولی در چهارچوب قانون حرکت کنم ، حالا اگر کسی از سر کینه ، عقده و درک ناصحیح نمی خواهد بفهمد و واهمه دارد که مبادا با هویدا شدن معایب جامعه به منافع او گزندی وارد آید ، به خودش مربوط است زیرا من راه خود را برگزیده ام.
بسیار دیده ام عزیز بلوچی را که از روی ناآگاهی و نادانی در برابر غیر بلوچی که از قضای روزگار در مسند مسئولیت قرار گرفته سر خم می کند و دولا و راست می شود و همین بلوچ عزیز تا به هم کیش خود می رسد رنگ عوض می کند و داد قیل و قال راه می اندازد که آی خوردند ، بردند به دادم برسید.

و چه بسیار دیده ام دوستان بلوچی که از حقوقی که قانون به آنها اعطا کرده بی خبرند و این ناآگاهی باعث شده که غرورشان را به ناچیز ، سر چهارراه بیندازند. این ناآگاهی مرا رنج می دهد و این جهالت مرا زجر می دهد به طوری که می خواهم به بیابان بزنم و فریادی از سر ناآگاهی قومم بکشم.
به نظر من مقدمه آگاهی دهی و شروع گفتمان ٬صداقت است و معتقدم صداقت و یک رنگی رکن رکینی است که باید در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاهمان گنجاده شود. من صداقت را برگزیده ام  تا جزو آن دسته از آدمهایی که یکی به نعل می زنند و یکی به میخ ٬ قرار نگیرم ، چون این گونه از بنی آدم ، خطرناکترین موجوداتی هستند که می توانند وجود داشته باشند.
و به قول مرحوم شاملو :  قصه نيستم که بگوئی/ نغمه نيستم که بخوانی / صدا نيستم که بشنوی/ يا چيزی چنان که ببينی/ يا چيزی چنان که بدانی / من درد مشترکم/ مرا فرياد کن...

۱ نظر:

  1. به این ترتیب بیان ادبی و خشونت در کنار هم در کار جا انداختن یک روایت جعلی از تاریخ به کار گرفته شدند. آنجا که شاهدی نباشد، بیان ادبی می‌تواند تاریخ را کاملاً دگرگونه و به شکلی مردم‌فریب جلوه دهد.

    پاسخحذف

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید