۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

بلوچ"! راز ابهت این کلمه از کجا است؟!



رازگو بلوچ
قانعیم و بی ادعا. الان اوضاع مان خیلی بهتر شده، ولی این ترس و عدم اعتماد بنفس در وجود مان ریشه کرده و به این زودی ها به در نمی رود. به ادارات که می رویم سر مان پائین است و آهسته صحبت می کنیم که مبادا به جناب رئیس (رئیس که چه عرض کنم به خدماتی) اداره بربخورد و مشکل مان را نشنیده بیرون مان کند. توی ماشین نشسته ایم و راه مان را می رویم،
یک گروهبان سه انتظامی که راه را می بندد صد جور ترس به دل مان می افتد که نکند گرمای بیابان عصبی اش کرده و بی هیچ بهانه ای بگوید بیا بیرون و هیچ نکند جلوی خانواده ضایع مان کند. باز گردن مان را کج می کنیم و به چشم هایش نگاه نمی کنیم. در استخدام ها ارزو می کنیم کاش نام فامیلی مان با شمال استانی ها یکی بود و ایمن تر می شدیم. رشوه مان همیشه به کف آماده است که نکند برای کار بی گیر و گره مان هم لازم شود. نه در رسانه ها جایی برای مان هست و نه در مناصب و مراکز تصمیم گیری.خلاصه آهسته می آئیم و آهسته می رویم که گربه پنجول نکشد به صورت خشکیده مان.
ولی با این وجود مانده ام این اعتماد به نفسی که نام "بلوچ" به ما می دهد از کجا است؟! هر کسی هر فامیلی که دارد تا یک پسوند "ّبلوچ" به آن نچسباند آرام نمی شود. طبقه بندی مان کرده اند مثل نظام کاستی به هزار تیره و درجه و هزار سرکوفت بابت نام فامیلی به همدیگر می زنیم. ما را با قومی عقب مانده و بدنصیب می شناسند که از دنیا و ترقی هیا آن بیگانه ایم. خوانین به چوب و فلک مان می بستند؛ قجر تار و مار مان می کرد، ولی با این وجود اولین معرفی که از خود می کنیم می گوئیم ما بلوچیم. و عجب لذتی هم می بریم. اعتماد به نفس مان هم آن زمان چه سرشار تر می شود. عجب قدرتی دارد این کلمه! من که در راز ابهت آن مانده ام.
نگوئید این که معلوم است؛ فردوسی هم وصف مان کرده و گفته فلان و فلان. نه خیر! دیگران هزار بار بیشتر از این وصف ها شنیده اند. ما که نه دولتی داشته ایم و نه کشور گشایی کرده ایم و نه حتی سر و وضع خودمان چندان درست بوده است. ولی مانده ام چرا این هویت برای مان اینقدر جذاب مانده است. نمی دانم راز ابهت این کلمه از کجا است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید