۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

بلوچستان در عهد پهلوی قسمت شانزدهم ،،عبدالکریم بلوچ،،



در قسمت گذشته به انجا رسیده بودیم که در خادثه تصادفی تنگ سرحه که بکشته شدن دو امریکائی ودو ایرانی پیش از ظهرروز چهارم فروردین ماه سال 1336 بدست دادشاهاتفاق میافتد زمینه زندانی شدن سران دو طایفه مبارکی و لاشاری  به اتهام همدستی.با دادشاه فراهم میشود     
 گفتیم پس از پیدا شدن نعش بانو کارول  توسط فردی بنام واجهی وی  در روز خادثه کوله بردار دادشاه بوده واز جا ومکانی  که نعش افتاده بوده خبر داشته  نامبرده بخواست  مهیم خان میرلاشاری حاضر بهمکاری میشود همراه مهیمخان  وارد پاسگاه سرحه میشوند جریان را به اطلاع میرسانند  رئیس پاسگاه هم بلا فاصله تعدادی مامور وجیپ ژاندارمری را در اختیار واجهی  میگذارند وبطرف
مخل خادثه میروند سه چهار ساعت بیشتر طول نمیکشد نعش را بپاسگاه میاورند  ورئیس پاسگاه فوری جریان را به ستاد عملیا ت که در شهر پیپ تشکیل شده بود  واقایان سرلشکر گلپیرا فرمانده ژاندارمری کل کشور وچند تن از مستشاران نظامی امریکائی وهم تیمسار کیکاووسی نماینده وقت بلوچستان وهم فرمانده تیپ خاش که بمدت شش روزبود درپاسگاه پیپ سرگردان و در حال بلا تکلیفی بسر میبردند از جریان پیدا شدن نعش با همکاری  مهیم خان وفردی بنام واجهی که در ان روز کوله بردار دادشاه بوده مطلع میشوند.  این همکاری را تیمسار کیکاووسی دشمن سر سخت اقایان مبارکی ولاشاری که بدنبال چنین روزی میگشته  همکاری را سندی زنده ومدرکی انکار ناپذیر جلوه میدهد ومیگوید من از موقعیت کوهستان سرحه وتنگ سرحه اطلاعات کاملی دارم واین منطقه همیشه پایگاه وپناهگاه اقایان لاشاری ووابستگان انها بوده . 
                                                
میگوید در اواخر حکومت رضاشاه من فرمانده لشکر کرمان بودم وبا پدر مهیم خان رابط بسیار تنگا تنگی داشتم او بخشدار افتخاری ما بود وهم دارای نشان و مدال ولی زمانیکه یک درجه دار همراه سه سرباز ما در خوالی تنگ سرحه بدست افرادی از طایفه اوگینکی کشته میشوند وقاتلین بداخل کوهستان سرحه متواری میشوند میر هوتی خان پدر مهیم خان با انهمه توجهی که بوی شده بود  حاضر بهمکاری نمیشود بلکه از قاتلین نگهداری هم میکنند دادشاه هم انطوریکه من اطلاع دارم از روز اول شرارتش اقایان لاشاری بوی پناه داده اند واز وی با تمام امکاناتشان نگهداری نموده ا ند واین همه گرفتاری برای مردم منطقه وبدنامی برای دولت ایران که مهمانانش را دادشاه در منطقه نفوذ اقایان بقتل میرساند در همدستی انها جای هیچگون شک وتردیدی وجود ندارد.                                                                             بهر جهت کیکاووسی در ان جلسه میتواند  گلپیرا را تخت تاثیر گفتهای خود  قرار بدهد و قانع بنمایند که دادشاهی وجود ندارد هر چه هست اقایان لاشاری ومبارکی هستند  ودادشاه بازیچه دست انها است کیکاووسی همراه با اقایان شیرانی که در انجا حضور داشته اند میگویند چطور شد نزدیک به هزار مامور وچریک مخلی در مدت شش روز تلاش نتوانستند نعش را پیدا بکنند.                            
 ولی مهیم خان کمتر از شش ساعت نعش را تخویل داد پس دادشاهی در عمل وجود ندارد هر چه هست نیست این همه قتل کشتار ونا امنیها  زیر سر اقایان لاشاری ومبارکی است وتا انها در منطقه حضور داشته باشند تعقیب دادشاه بی فایده وبی اثر است وپیشنهاد میکند جهت ختم غائله باید اول تکلیف نگهدارندگان دادشاه را روشن نمود انها را باید بقانون وعدالت سپرد  قول میدهم  مسئله دادشاه کمتر از چند ماه حل فصل خواهد شد. بهر جهت کیکاووسی واقایان شیرانی که در رائس انها احمد خان وجهانگیر خان وچراغ خان شیرانی در ان جلسه حضور داشته اند میتوانند همراه وهم صدا با سرلشکرکیکاووسی  نظر گلپیرا را با خود هماهنگ نموده ودر همان جلسه زمینه بازداشت وزندانی شدن سران وبستگان طایفه مبارکی ولاشاری فراهم میشود

در قسمت گذشته گفتیم پس از تخویل دادن نعش به مستشاران امریکائی وانتقال ان بوسیله هواپیما بتهران  سرلشکر گلپیرادر نظر داشته همان روز پیش از رفتن بطرف پهره  مهیم خان را در پیپ ودر جلو مخالفینش اقایان شیرانی وکیکاووسی دستگیر نموده وبا خود به پهره ببرند ولی مهیم خان حاضربملاقات و تخویل دادن اسلحهای دولتی در پیپ نمیشود واماده در گیری میشود ودر قسمت گذشته گفتیم  با میانجیگری فرمانده تیپ خاش بود که از یک برخورد حتمی 
جلو گیری بعمل میاید.                                                                            توضیح انچه را که من شنیده وخبر دارم تیمسار کیکاووسی بعد از شهریور 1320 هم برای مدتی فرمانده لشکر کرمان بودند وسردار عیسی خان مبارکی توسط دائیش میرهوتی خان بخواست کیکاووسی تسلیم وتامین داده میشود تیمسارسالها  با دوطایفه روابط بسیار نزدیکی داشته تا اینکه وی در سال 1334 که بازنشسته شده بودند در مقابل مهدی ارباب جهت نمایندگی بلوچستان برقابت بر میخیزد وکیکاووسی متوجه است با خمایتی که  سردار عیدوخان ریگی از وی بعمل میاورد یقین داشته  بیشترین ارائ منطقه سرحد و سراوان  متعلق بایشان خواهد بود وهم میداند خوزه نفوذ اقایان بارکزهی شیرانی بلیده ای وسردار زهی در قسمت مکران هم بیشتر از ارای دو طایفه لاشاری ومبارکی است.                                            
بهر حال کیکاووسی با کمک وراهنمائی  سردار عیدو خان ریگی میتواند نظر چهار طایفه مخالف لاشاری ومبارکیها را بخمایت از کیکاووسی جلب بکنند زمانیکه سران دوطایفه از تماس کیکاووسی با سران مخالف با خبر میشوند عملا بنفع مهدی ارباب در مقابل دوست دیرینه خود جبهه میگیرند  ودوستی تبدیل بدشمنی میگردد کیکاووسی در همان ملاقاتهای اولیه به اقایان بارکزهی قول میدهد اگر من موفق بشوم املاک شهردراز ومحمد اباد را بشما بر میگردانم وچنین هم میشود کیکاووسی با خمایت مرکز وهم با  رای اکثزیت برنده انتخابات میشود ومخالفت دو طایفه برایش سخت گران تمام میشود ودر صدد تلافی برمیاید وخادثه تنگ سرحه مزید بر علت میشود دست وی برای ضربه زدن بسران دو طایفه که خواست اصلی جبهه مخالف هم  بوده باز میگذارد این بود کیکاووسی دوست قدیمی دو طایفه که یک باره  تبدیل بیک دشمن اشتی ناپذیر میشودضمنا تا ان زمان استان بلوچستان وسیستان فقط دو نماینده داشته یکی ازسیستان و ودیگری ازبلوچستان که شامل شهرهای  زاهدان خاش سراوان وچابهار بوده.     
    
وحالا بدنباله ماجرا توجه بفرمائید سرلشکر گلپیرا که به استدلهای فرمانده تیپ خاش قانع میشود واز درگیری با مهیم خان منصرف میشود  پیش از غروب همان روز به اتفاق سایر همراهان راهی پهره میشود وواجهی بیگناه را با خود میبرند وبرایش بعنوان یکی از همدستان دادشاه پرونده سنگینی درست میکنند دو روز بعد ازتخویل نعش کارول وگلپیرا هم به اتفاق کیکاووسی بطرف تهران پرواز میکنند وبقول معروف جهت خالی نبودن عریضه واجهی بیگناه را هم بعنوان همدست دادشاه با خود میبرند تخویل دادستانی ارتش میدهند ودر تهران زندانی میشود وحتی در پشت یک هفته نامه که نام انرا فراموش کرده ام عکس واجهی چاپ شده بود وزیر عکس هم نوشته شده بود واجهی مرد قوی هیکل گفته اگر زبانم را ببرند جای پای ولی نعمتم را نشان نخواهم داد البته واجهی جثه ای لاغر ونخیفی داشته شاید بمسخره گفته بودند مرد قوی هیکل بهر حال برای واجهی پرونده ای در حد اعدام تنظیم کرده بودند ولی میگویند بیگناه پای دار میرود ولی بالای دار نمیرود.                                             البته امروز این مثل برعکس ان صد ق میکند                          

 حلاصه پس از رفتن گلپیرا وکیکاووسی بتهران  مهیم خان وارد پهره میشود ودر نظر دارد دوازده قبضه اسلحه ایکه از گروهان پهره تخویل گرفته بود برگرداند در ان روز با پسر عمویش کریم خان مشورت میکند که من تصمیم دارم تفنگها را تخویل بدهم تو با من بیا اگر هنگام تخویل اسلحه خواستند مرا بازداشت بکنند من قسم خورده ام اگر تا زاهدان قصد بازداشت مرا داشته باشند خود را بکشتن میدهم میگوید هنگام تخویل اسلحه اگردر صدد دستگیری من بر امدند هفت تیر  من اماده وداخل جیبم میباشد  بطرف مامورین شلیک میکنم واگر فرصت تیر اندازی نیافتم بهر نخوه ممکن هفتیر را بدست شما میرسانم. ملاخظه مراهم نکنید.                                                                                  وباید امروز نام میر کمبر را زنده بکنیم وبا این نیت همراه اسلحها که داخل جیپ ژاندارمری بوده اند بطرف گروهان میروند واسلحها را تخویل میدهند وهیچ اتفاقی نمی افتد فقط فرمانده گروهان میگوید شما فردا سری بزنید با شما کاری دارم مهیم خان به اتفاق پسر عمویش بمنزل اقای مبارکی برمیگردند ومهیم میداند گلپیرا کیکاووسی بیکار نخواهند نشت وبرای دستگیری وی اقدام خواهند کرد وی همان شب بوسیله یک ماشین عبوری بطرف زاهدان میرود وبلا فاصله بوسیله اتوبوسی که عازم تهران بوده بطرف تهران میروند چند روز بعد در یک هفته نامه بنام اتخاد ملی با سر دبیر ان مصاحبه ای بعمل میاورد وجریان طولانی شدن ماجرای دادشاه راکار خود ژاندارمری میداند انهم بقصد غارت وچپاول  مردم بیگناه منطقه تخت عنوان  همدستی با دادشاه  
خلاصه دریک صفحه مجله بیوگرافی خود وابا اجدادش را بیان میکند عکس وی هم در مجله چاپ میشود وتصادفنا یک ماه از حادثه تنگ سرحه نمیگذرد کابینه دولت حسین علا سکوت میکند وامیر اسدالله خان  علم که در کابینه وزیر کشور بوده کنار گذاشته میشود. وبجای حسین علا دکترمنوچهر اقبال مامور تشکیل دولت جدید میشود بهر جهت میدان عمل برای کیکاووسی وگلپیرا حالی میشودو زمینه باز داشت سران طایفه لاشاری ومبارکی فراهم میگردد ودستورات لازم از مرکزجهت بازداشت سران وبستگان دوطایفه صادر میشود.    
بهر حال گلپیرا بمخض ورود بتهران تیمسار شریف را بعنوان ناظر بر عملیات تعقیب با اختیارات تام  بپهره اعزام میکند چند روز ی از ورود وی به پهره نمیگذرد اقای ایوب خان مبارکی بنمایندگی از طرف اقایان لاشاری ومبارکی بدیدن وی میرود تا نخوه تعقیب وبگیر ببندهای سرگرد میثاقی را بوی گذارش بکنند.                                                

 نقل قول از مرحوم حاج ایوب خان وی برادر کوچکتر سردار عیسی خان مبارکی است فردی سخندان وسخنور وی از ملاقات خود با تیمسار شریف راضی برمیگردد میگوید تیمسار کلام الله را جلو من گذاشت وقسم خورد که اگر گزارشات شما صحت داشته باشد  من بلا درنگ میثاقی را منتقل نموده وهم تقاضای خلع در جه میکنم .                                   

خلاصه چند روزی بعد از این ملاقات تیمسار شریف با هواپیما عازم گه (نیکشهر )میشود وعصر همان روز بقصد پهره پرواز میکنند ولی چند دقیقه ای از بلند شدن هواپیمای کوچک ارتشی نمیگذرد هواپیما بر اثر نقص نفی در نزدیکی ابادی گه سقط میکند وهر چهار سر نشین ان از جمله تیمسار شریف وگروهبان صالحزهی بیسیم چی وخلبان وکمک خلبان کشته میشوند وچندی بعد در ماهنامه ژاندارمری شعری در وصف تیمسار سروده میشود.  
که من یک دوبند انرا بیاد دارم.                                                                     میگوید -( شریف ان شمع اهل جان = که جانی دادجانان شد )                               (قضای اسمان نا گه = مراو را رهزن جان شد )                                              خلاصه هنوز چند روزی از مرگ تیمسار شریف نگذشته بود یک روز ماموری از گروهان پهره بدرمنزل اقای مبارکی که فرماندار است میاید میگوید گروهان با اقای حاجی اسلام خان مبارکی کاری دارند حاجی اسلام خان سرپرست طایفه اهوران میباشد وهم همسر خواهر سردار عیسی خان بهر جهت سلام خان بلا فاصله همراه مامور بطرف گروهان میرود  او را پس از مختصر بازجوئی همان روز همراه مامور بطرف خاش میبرند وتخویل زندان شهربانی انجا میدهند.     

بهر حال چندین ساعت از طرفتن اسلام خان میگذرد از برگشتن او خبری نمیشود سردار مبارکی اقای غیب الله کشاورز را مامور میکند از اسلام خان خبری بگیرد غیب الله نزدیک غروب بر میگردد میگوید اسلام خان را پیش از ظهر بطرف خاش برده اند سردار مبارکی هم صبح روز بعد برادرش ایوب خان را بطرف خاش میپرستند تا از اسلام خان خبری بگیرند ولی بمحض ورود ایشان بخاش بلا فاصله وی را هم باز داشت و با اسلام خان یکجا زندانی میشوند زمانیکه مبارکی از بازداشت اسلام خان وایوب خان اگاه میشود.                    

 دو روز بعد توسط جیپ فرمانداری بطرف زاهدان حرکت میکنند وروز بعد از ورودش  توسط دوستانش بلیط هواپیما تهیه میشود وی پیش  از پرواز به استانداری میرود وبا مهران که استاندار است  ملاقات میکند مهران ازدیدن مبارکی تعجب میکند میگوید چرا بدون اطلاع فرمانداری را  رها کرده اید وی میگوید من دیگر فرماندار شما نیستم من امده ام باشما خدا خافظی بکنم وتمام جریانات را باطلاع ایشان  میرساند و از دفتر استانداری  مستقیم بطرف فرودگاه میرود وخود را بتهران میرساند.                                                                                             
  لازم بذکر است راننده فرمانداری در ان زمان فردی است بنام چراغ بامری از اهالی بزمان  وی رویهمرفته نزدیک به بیست سال در تهران وبلوچستان راننده شحصی اقای مبارکی بوده اند وی راننده است با جرئت ونترس.                                                                 این را باور بکنید چون خود شاهدم  اولین ماشینی که در سال 1334وارد فنوج میشود جیپ فرمانداری بوده  وهم اولین ماشینی که وارد چانف میشود باز هم جیپ فرمانداری بوده برانندگی چراغ بامری ضمنا اهالی مسکوتان بخواست اقای مبارکی از طریق همان راه مالرو راه عبوری بین مسکوتان و فنوج را باز میکنند وهم جاده عبوری را اهالی سرمیچ وچانف بخواست اقای مبارکی میگشایند وتا ان زمان هیچ ماشینی به این دومنطقه وارد نشده بود واز ان پس  بندرت ماشینهای کمکدار دولتی رفت امدی میکردند.                                                                

 بهر صورت چراغ بامری زمانیکه اقای مبارکی برای همیشه ساکن تهران میشود وی هم بدنبال کار زندگی خود میروند ودر پهره ساکن میشود وی شیعه بسیار متدین ونماز گذاری بودند وزمانیکه ایت الله خامنه ای به پهره تبعید میشوند در مسجد الرسول با وی اشنا میشود ومورد توجه خامنه ای قرار میگیرد وزمانیکه خامنه ای در مقام رهبری وارد پهره میشوند چراغ را میشناسد او را به اسم صدا میکند مورد توجه قرار میدهد  وگویا در تهران هم بدستور خامنه ای بوی یکدستگاه اتومبیل سواری مید هند چراغ تا هنوز درقید حیات است ساکن پهره این هم از چراغ بامری که مثل اولین فضا نوردان قدم بر کره ماه نهادند وی هم اولین راننده ای بود که وارد شهر فنوج وچانف میشوند.                                                                       
 لازم است اهالی چانف وفنوج  بپاس وشجاعت وفداکاری  ایشان حد اقل کوچه خیابانی بنام وی نامگذاری بکنند  چون وی از مسیری وارد این دو ابادی میشوند که شتر الاغ در ان زمان بسختی از ان عبور میکردند محصوصا گدار اسپاگان بین سرمیچ وچانف وگدار سرشم بین مسکوتان وفنوج البته امروز با بودن ماشین الات راهسازی واسفالت  دیگر این دو گردنه خطری بنظر نمیرسند ولی 57 سال پیش تنها  چراغ بود که توانست از راه مالرو با کمی دست کاری خود را بمقصد برساند وراه عبوری باز بکنند.                     

به اصل مطلب برمیگردیم زمانیکه اقای مبارکی وارد تهران میشوند همراه با مهیم خان شروع بشکایت از رفتار ژاندارمری وکیکاووسی میکنند ولی در ان شرایط  گوش شنوائی نبوده.  وامیرعلم هم میگوید فعلا از من کاری ساخته نیست یکماهی از رفتن مبارکی بتهران نمیگذرد وی میداند با این اوضاع اخوال برگشتنش بمنطقه را بصلاح خود نمیداند وتصمیم میگیرد در تهران ازدواجی بنماید سرانجام باتلاش و راهنمائی  دوسانش با دختری از فامیل سادات ازدواج میکند ونتیجه ان ازدواج چهار دختر ویک پسرمیشود  ضمنا دختر بزرگش. که همسر علی مبارکی فرزند حاج علم خان بوده. در اوایل انقلاب فوت میکنند ولی هم اکنون سه دختر وی همراه برادرشان دکتر رضا ووالده شان  در امریکا زندگی میکنند.                                                                       خلاصه بدستور گلپیرا وخواست کیکاووسی  به هنگ  زاهدان و گردان پهره وگروهان فنوج دستور میرسد تمام افراد سر شناس دو طایفه مبارکی ولاشاری ووابستگان انها را بازداشت وبتهران اعزام بکنند ودرست حدود  دوماه از خادثه تنگ سرحه میگذرد بگیر ببند شروع میشود ماموردستگیری و پرونده سازی  هم سرگرد میثاقی است فرمانده گروهان فنوج که فرماندهی ستون عملیات را بعهده دارد وی فردی است  زیرک کار کشته ومودب که با بازداشت شدگان خود با خوشروئی واخترام برخورد میکند میگویدمن  مامور هستم معذور. وحالا به  اسامی تعدادی ازبازداشت شدگان توجه بفرمائید.                                                                     

 از فنوج میرزاخان ملک نژاد همراه پسرش بنام مراد خان تنها بحاطر وابستگی فامیلی با اقایان لاشاری ومبارکی بازداشت میشوند اول انها را بخاش وسپس همراه اسلام وایوب خان بتهران اعزام میشوند   ولی در تهران چون برای ایوب خان پرونده ای تنظیم نشده بوده او را در تشکیلات ژاندارمری بازداشت میکنند واقایان اسلام خان ومیرزا خان پسرش رابعنوان همدستان دادشاه که برایشان  پرونده تشکیل شده بود تخویل دادستانی ارتش میشوند وبزندان شهربانی منتقل میشوند  وهمچنین بتدریج چهار نفر از نوکران اعظم خان شیرانی رابازداشت وبتهران میفرستند.                                                   
 ضمنا اعظم خان شیرانی پسر عمه مهیم خان وهم با خواهر ایشان ازدواج کرده بود وهم در ان موقع عنوان حاکمی رامک را هم داشته وبخاطر وابستگی به لاشاریها  تخت تعقیب قرار میگیرد وچهار نفر از نوکران ایشان را که هیچ گناهی مرتکب نشده بودندبازداشت وبتهران اعزام میشوند.                                                                                        وباز هم از اطراف فنوج دو نفر از دامداران طایفه مگونی که وابسته به اقایان لاشاری هستند بنامهای پوتار وچوتا  بازداشت وبتهران اعزام میشوند وهم یکفر از طایفه سرحه ای بنام نگلک را هم دستگیر بتهران اعزام میکنند.                                                         مدتی بعد اقایان کریم خان میرلاشاری وعلم خان مبارکی را هم به گروهان فنوج احظار وسرگرد میثاقی میگوید شما را چند روزی بتهران میپرستیم وبا خنده شوخی وبا اخترام انها را به خاش اعزام میکند وسپس بتهران منتقل  میشوند وچون  برای این دونفر هم پرونده ای تشکیل نشده بود نامبردگان را هم در تشکیلات ژاندارمری همراه ایوب خان زندانی میکنند .  وباز هم از منطقه اهوران  فردی بنام دوست محمد غریب بنظرم ازطایفه  صلاخزهیزهی بوده وی را همراه دوازده نفر از بستگانش بازداشت وبعنوان همدستان دادشاه بتهران اعزام وتخویل دادسانی ارتش میشوند                                                                                   وهم پس ازگذشت حدود چهار ماه از اقامت اقایان سردار عیسی خان مبارکی ومهیم خان میرلاشاری درتهران انها را هم به تشکیلات ژاندار مری احظار نموده ودر بازداشتگاه افسران زندانی میشوند  وتنها کسانیکه که دستور دستگیری انها صادر شده بود وبچنگ مامورین  نیفتادند محمد خان میرلاشاری واعظم خان شیرانی بود که در مناطق کوهستانی ودر میان طوایف لاشار بسر میبرند.                                                                       وبازهم فردی بنام پیرداد صلاخزهی را در منطقه اهوران  دستگیر وبه گروهان پهره میاورند  تا ضمن تکمیل یک پرونده ساختگی او را هم بتهران اعزام بکنند تمام این بازداشت ها توسط سرگرد میثاقی وبخواست اقایان شیرانی وبهمراهی چراغ خان شیرانی که بوی درجه گروهبانی داده بودند  انجام میشود.                                                                وحالا از پیرداد قهرمان بشنوید زمانیکه از وی مشغول بازجوئی بوده اند وی متوجه میشود اطاقی که پشت سر مامور  باز جو قرار داشته ودرب ان باز است تعدادی تفنگ برنو در ان ردیف گذاشته اند وی در یک فرصت مناسب سریع داخل اسلحه خانه میشود تفنگی را برمیدارد گلنگد ن میزند متوجه میشود فشنگی داخل ان نیست وچند نفر هم سریع وی را بغل میکنند وسعی میکنند تفنگ را از دستش حارج بکنند. 

ولی او با قنداق تفنگ چند نفر را مجروح ومضروب میکند بحدی مقاومت میکند که مامورین ناچار میشوند هر دو دست وی را بشکنند تا تفنگ را رها بکند  وچنان او را با قنداک تفنگ میزنند که وی در زیر ضربات جان میدهد وپس از بقتل رساندن وی به اقای غیب الله کشاورز خبر میدهند که یکی از بستگان مبارکیها که شما طرفدار انها هستید بیائید نعش او را ببرید دفن بکنید غیب الله جوانمرد شجاع که با هیچ تهدیدی وطتمیعی حاضر به کنار رفتن وجدا شدن از دو طایفه نیست بگروهان میرود نعش پیرداد را تخویل میگیرد ان را بخاک میسپارد افسوس پیرداد قهرمان بخت یاریش نمیکند  والا  انتقام خود را با دست خود میگرفت. در همین جا بقسمت شانزدهم پایان میدهیم دنباله دارد.                                                        .مثلی میگویند( به جنگل گفتند شما با این عظمت چرا از تکه اهنی بنام تبر میترسید گفت ترس ما از تبرنیست بلکه از دسته ان است که از جنس خود ما میباشد )                               واین مثل برای قوم ما صدق پیدا میکند                                                                                                   موفق باشید 
عبدالکریم بلوچ      

منبع :دریافت ایمیل 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید