۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

گرايش به خشونت در بلوچستان



مقدمه
 مهمترين اثر اجتماعي نابرابري ثروت كه بيشتر نظريه هاي اجتماعي نيز بدان توجه دارند، وقوع خشونت و شورش مي باشد؛ زيرا اين نوع نابرابري بيشترين تأثير را در ايجاد تضاد و تعارضات اجتماعي برجاي مي گذارد. اما صرف نظر از اينكه تضاد در زماني كه شكل ساختاري به خود مي گيرد، از چه منابعي برخوردار است، شكافهاي اجتماعي را توليد مي كند. اين نوع شكافها در شرايط خاصي منجر به تشكيل گروه بنديهاي اجتماعي و حتي سياسي مي گردد كه اين گروه بنديها نيز اگر به گونه ساختاري شكل گيرند در درون خود شبكه اي از روابط ميان اعضا را بوجود مي آورند كه علاوه بر پيوند دادن افراد به يكديگر، تراكم اجتماعي بسيار نيرومندي را نيز ايجاد مي كند.

پس اينكه نظريه هاي اجتماعي، نابرابري را علت محوري شوو خشونت قلمداد ميكنند، نشان مي دهد متغيرهاي بينابيني، در اين رابطه علّي ايفاگر نقش مهمي هستند. بنابراين تضادهاي ساختاري، بروز شكافهاي اجتماعي و تشكيل گروه بنديها، از جمله اين نوع متغيرها مي باشد
الف) نقش اجتماعي گروههاي قومي

شكافهايي كه در موضوع مورد بررسي ما بر روي آن تأكيد مي شود از شكافهاي مركز و پيرامون مي باشد كه گروههاي قومي را كه از جمله گروه بنديهاي ساختاري است به وجود مي آورد.
گروه قومي هر چه منافع و حقوق شهروندي خود را در تعارض با حقوق ملي ببيند و اعضاي گروه تمايزات نژادي و زباني و مذهبي خود را با اعضاي غيرگروه خودي به روشني دريابند، شكاف عميق تري را ميان خود و ديگران احساس خواهند كرد. در اين حالت شكاف ايجاد شده از نوع شكاف فعال است كه در نتيجه آن پتانسيل كشمكش و خشونت فزوني مي گيرد.اما در شرايطي كه همين شكاف به شكل متراكم در مي آيد (بمعني چندين شكاف بر روي هم قرار گيرد) قطعاً بروز خشونت و شورش بيشتر خواهد بود. به عبارت ديگر وقتي گفته مي شود يك گروه قومي، خودر را در زبان، ويژگيهاي فرهنگي، نژاد و مذهب با گروه مسلط در تعارض مي بيند، شكاف ايجاد شده متراكم تر از قبل يعني زماني كه وجه تمايز كم بود، خواهد شد.
با اين فرض كلي ما معتقديم كه« شكافهاي قومي در ايران در سالهاي اخير نسبت به سالهاي قبل فعال تر و متراكم تر شده است و اين شكاف بر حيات سياسي جامعه ملي تأثيرگذار بوده و منجر به افزايش احتمال خشونت و كشمكش در اين زمينه شده است.»
با توجه به موضوع بحث حاضر و مطالعه موردي در اين زمينه، ما بر اين باوريم كه : « شكاف قومي بلوچ با گروه اكثريت با نوعي شكاف مذهبي آميخته شده و به صورت يك شكاف متراكم و عميق خود را نشان مي دهد و از اين رو احتمال بروز رفتارهاي خشونت آميز نسبت به سالهاي قبل، بيشتر است كه بايد براي آن راه حلي يافت.»( متاسفانه با اين وجود در اين روزها اين شكاف قابل لمس است و رفتارهاي خشونت آميز هم در افكار عمومي ايران و حتي جهان قابل ملاحظه مي باشد و نظام بجاي يافتن راه حل مناسب و افزايش حقوق اجتماعي و سياسي شروع به افزايش نيروهاي انتظامي و نظامي در بلوچستان نموده كه اين امر نه تنها اين خشونت ها را فرو خواهد نشاند بلكه مضاعف بر آنها خواهد شد.-بلوچ)

ب) آشنايي اجمالي با قوم بلوچ

1- جغرافي سياسي
بلوچستان شامل سرزميني وسيعي است كه نواحي جنوب شرق ايران، غرب پاكستان و جنوب غربي افغانستان را در برمي گيرد. اين منطقه محل سكونت قوم بلوچ است كه در مورد ريشه آنها اجماع نظر وجود ندارد. عمده بحث در اين زمينه، بر محور دو نظريه مي باشد: يكي ريشه ايراني (آريايي) و ديگري ريشه عربي. نظريه دوم معتقد است كه بلوچها به اعراب و اعقاب حمزه عموي پيامبر اسلام (ص) منتسب مي باشند. نظريه اول، براي قوم بلوچ ريشه ايراني قائل است و نظريه دوم را فاقد مستندات تاريخي مي داند.
به هر حال روايت شده كه اين قوم از حدود چهارصد سال پيش، از نواحي مركزي ايران مانند فارس، لرستان و نواحي غربي مانند كردستان به اين سرزمين كوچ كرده اند. بلوچها داراي گويش و زبان ويژه اي هستند كه لهجه هر طايفه با طايفه ديگر متفاوت است. بيش از يكصد طايفه بزرگ در بين اين قوم وجود دارد كه هر طايفه آن از تعداد قابل ملاحظه اي تيره تشكيل يافته است است كهيكي از تيره ها تيره سرداري(خاني) مي باشدكه به صورت موروثي و نسل به نسل سرداري طايفه را بر عهده دارد. در رأس هريك از تيره ها چند نفر ريش سفيد و يك نفر كدخدا قرار دارد كه مجمع ريش سفيدان تيره ها و سردار طايفه بزرگان طايفه تشكيل مي دهند. اين نظام قشربندي، امروزه نيز با كمي تغييرات وجود دارد و نقش تعيين كننده اي را در روابط اجتماعي اين قوم برعهده دارد.

2- مذهب

اين كه مذهب قوم بلوچ از ابتدا اهل سنت و حنفي بوده است، چندان روشن نمي باشد؛ با اين حال حكومت محلي باركزيها ( 1299 تا 1307 هـ ق ) را در بلوچستان، بايد نقطه آغازي بر رونق مذهب اهل سنت در اين منطقه دانست. در دوران حكومت دوست محمد خان باركزي، و تعدادي ملا و مولوي را كه عموماً افغان و حنفي مسلك بودند براي امر قضاوت كه تحت عنوان شريعت از آن ياد مي شود وارد دستگاه حكومتي خود كرد. اين اقدام موجب شد قشر روحاني نيز به مرور در نظام طايفه گي قوم بلوچ از منزلت خاصي برخوردار شود و در سلسله مراتب اجتماعي پس از سردار(خان) و كدخدا قرار گيرد.
كم كم به تشويق همين مولويها عده اي نوجوان به هندوستان فرستاده شده و در دارالعلوم ديوبند مشغول به تحصيل مي شوند و پس از فراغت ار تحصيل با بازگشت به موطن خود، به ترويج مرام ديوبندي مشغول مي گردند، به طوري كه امروز بيش از 99% از مردم قوم بلوچ، اهل سنت و پيرو مسلك حنفي دبوبند هستند.
مسلك حنفي كه امام ابوحنيفه (80 تا 150 هـ ق) سرسلسله آن مي باشد، در طول هزاروسيصد سال دستخوش دگرگونيهايي شده است، به طوري كه امروزه از سه جناح و گرايش عمدهء ديوبندي، بريلوي و مودودي را مي توان نام برد؛ كه دوگرايش اول از قدمت بيشتري نسبت به گرايش سوم كه از حدود سال 1932 ميلادي به بعد رايج شد، برخوردار است. به واسطه اهميت اين گرايشها در بحث، مختصراً هركدام به طور جداگانه بررسي مي گردند.
1_2_ ديوبندي

ديوبند در يك قرن پيش دهكده اي از توابع نهانپور هند به شمار مي رفت كه اكنون به شهر بزرگي تبديل شده است. در آن دهكده فردي به نام مولانا عبدالقاسم ناتاتهوي(ناتاتوي) با تشكيل يك مدرسه علوم ديني(1283 هـ ق ) به تدريس فقه حنفي پرداخت كه اين خود به مرور پايه ريز جنبش مذهبي جديدي گشت. شاگردان وي بعد از وفاتش، به ترويج عقايد وي پرداختند كه از آن پس به طرفداران اين عقايد ديوبند اطلاق مي شود.
امروزه تعداد زيادي از مردم پاكستان به خصوص استانهاي بلوچستان و سرحد شمال غربي را پيروان ديوبند تشكيل مي دهند.علاوه بر اين، ديوبدها در پاكستان داراي مدارس بزرگ و مهمي مي باشند و بعضي از احزاب مذهبي از جمله جمعيت علماي اسلام و جماعت اسلامي در اختيار آنهاست. مركز ديوبند، دارالعلوم ديوبند هندوستان است و فتاواي اين مركز مورد پذيرش علماي ديوبندي مي باشد. علماي ديوبند نسبت به تشيع ديدگاههايي تند و افراطي دارند و در اين باره فتواهاي متعددي را صادر كرده اند و بر همين اساس، شكاف عميقي از جهت اعتقادات با تفكر شيعه رخ نموده است. علاوه بر پاكستان، مرام ديوبندي در كشورهاي افغانستان، هندوستان، شيخ نشينهاي حاشيه خليج فارس و حتي مصر داراي پيرواني است.

2_2_ بريلوي

مولانا احمد رضاخان بريلوي (متولد 1856 ميلادي) در شهر بريلوي هند با اداره يك مدرسه علوم ديني، عقايد خود را در مخالفت با عقايد ناتاتوي مطرح مي كرد، بعدها طرفداران عقايد او را بريلوي ناميدند. بريلويها در شهرهاي ملتان، لاهور، حيدرآباد و كراچي طرفداران زيادي دارند و از جهت اعتقادي نسبت به ديوبنديها با تشيع نزديك تر هستند.

3_2_ مودودي

مودودي گرايي جريان فكري است كه از اوايل دهه سوم قرن بيستم بوسيله فردي به نام ابوالاعلي مودودي پي ريخته شد. اين جريان فكري كه نوعي روشنفكري ملهم از انديشه هاي سياسي اسلام را در خود دارد، از پايگاه نسبتاً نيرومندي در بين تحصيلكردگان و دانشگاهيان پاكستان برخوردار اشت، اما همانند بريلوي، در بلوچستان نفوذي ندارد.

4_2_ اهل حديث

علاوه بر اين سه گرايش، جريان چهارمي نيز در بين اهل سنت پاكستان از حضور رو به گسترشي برخوردار است كه به اهل حديث مشهورند و با تفكرات وهابيت قرابت زيادي دارند. در عين حال اين جريان با اعتقادات ديوبندي مشتركات فراواني دارد به طوري كه پيروان آنها بيشتر در احزاب مذهبي و فرهنگي وابستهء به ديوبندها متمركز مي باشند.
با توجه به رواج مذهب حنفي شاخه ديوبند در ميان قوم بلوچ در دوران حكومت باركزهي،جايگاه ويژه يافت به طوري كه در همين دوره، مردم سركوب حكومت محلي باركزهي به دست رضاخان را نوعي حمله شيعه بر ضد سني تلقي كردند و شكاف عميقي را ميان خود و حكومت مركزي در زمينه مذهي قائل شدند. اما در دوران پهلوي، با توجه به اصل ايجاد محدوديت براي ترويج مذهبي، رژيم در برخورد با مولويها، اين قشر را جزء عناصر رده دوم قرار داده و از مطرح شدن آنها جلوگيري مي كرد و در اين ميان تكيه گاه اصلي خود را بر خوانين و رؤساي طوايف، كه عناصري اصلي و تعيين كننده به شمار مي آمدند متمركز ساخته بود. هر چند در اواخر حكومت پهلوي تا حدودي دست مولويها براي تأسيس مدارس ديني جديد باز گذاشته بود، اما اين اقدامات همسو با سياستهاي خاص رژيم نسبت به قوم بلوچ طرح ريزي شده بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ساختار ايجاد رژيم قبل، به سرعت متحول شد؛ در اين ميان مذهب از يك امر حاشيه اي خارج و وارد متن زندگي مردم گرديد. مولويها كه تا آن زمان در سلسله مراتب قشربندي در رده سوم و يا حتي چهارم قرار داشتند به رده نخست ارتقاء يافته و بدل به مرجع و پناهگاهي براي عموم مردم گرديد؛ همين امر رشد مذهب و شاخصهاي مذهبي را در پي آورد. مساجد كه تا آن زمان اختصاص به جمعيت انگشت شماري از سالخوردگان يا ميانسالان داشت مملو از جمعيت جوان گرديد و روز به روز بر تعداد آنها افزوده شد. مدارس ديني رونق ويژه اي يافت و پيوسته مدارس جديدي تأسيس مي شد كه در نتيجه آن آمار طلاب ديني نيز رشد بسيار چشمگيري يافت.
در ادامه بحث، چگونگي تحولات مذهب و تأثيرات آن به خصوص بر افزايش خشونت، بررسي و مورد تجزيه و تحليل قرار خواهد گرفت. اما پيش از آن، اشاره مختصري به تحركات سياسي در قبل از انقلاب در بلوچستان بايسته مي نمايد، زيرا ويژگي اين تحركات مؤيد آن است كه به واسطه محدوديت در ترويج مذهب، خواسته ها شكل قومي و سياسي دارند.
ج ـ تحركات سياسي

1 ـ دوره قبل از اتقلاب اسلامي

اسدالله علم كه مدتها سمت استانداري استان بلوچستان و سيستان را بر عهده داشت توانست با نزديك شدن به خوانين روابط دولت را با آنها مستحكم كند. وي در مقام وزير دربار نيز تلاش بسيار موثري در نزديك ساختن خوانين به دربار انجام داد و اعطاي تأمين و تغيير نام بعضي از طوايف به شه بخش و شهنوازي حاصل اين تلاش بود. اما از سوي ديگر تحركات سياسي نيز كه اساساً تحت نفوذ حوزه سياسي بلوچها در پاكستان بود، به منصه ظهور رسيد. تشكيل گروهي به نام جبهه آزادي بخش بلوچستان در سال 1343 به دست جمعه خان، حاصل اين تحركات بود. اين جبهه كه بعدها مورد حمايت طايفه سردارزهي و برخي كشورهاي عرب قرار گرفت، حملات مسلحانه پراكنده اي را تدارك ديد و توانست تا اوايل دهه 1350 به فعاليت خود ادامه دهد؛ اما توفيق چنداني به دست نياورد. گروه ديگري به نام حزب دمكرات بلوچستان در دهه 1340 در بغداد تشكيل شد كه شاخه بلوچي جبهه ملي خلق ايران ـ ائتلافي از اعضاي حزب توده ـ بود. اين گروه خواستار يك دولت دمكراتيك ملي در بلوچستان بود. استفاده از زبان بلوچي در امور آموزشي، از ديگر خواسته هاي اين گروه به شمار مي رفت؛ اين گروه نيز پس از چندي متلاشي شد.
اين تلاشها نه مورد حمايت جدي خوانين قرار داشت و نه اين كه سران مذهبي آنه را تأئيد مي كردند. از سوي ديگر تحصيلكردگان بلوچ كه تعداد آنها تا اواخر دوران محمدرضاشاه به حدود يكصد نفر مي رسيد اغلب داراي انديشه هاي ماركسيستي بودند م عمدتاً حزب رستاخيز و دفتر فرح هدايت آنها را در دست داشتند.
در مجموع، تلاشهاي سياسي در منطقه، عمدتاً ماهيتي غيرمذهبي داشت و بيشتر، خواسته هاي قومي را دنبال مي كرد و در اين بين از حمايتها و رهنمودهاي كشورهاي خارجي به خصوص عراق نيز سود مي جسته است. از سوي ديگر، رژيم نيز با درك چنين موقعيتي توانست سه مؤلفهء تأثيرگذار را در اين گونه تلاشها شناسايي و بر روي آنها اعمال كنترل نمايد؛ اين سه مؤلفه عبارت بودند از : خان يا سردارها، ترانزيت مواد مخدر و عامل سوم روشنفكران كه عموماً انديشه هاي ماركسيستي داشتند. بدين ترتيب در سالهاي قبل از انقلاب، هرچند ميان قوم بلوچ و حاكميت، شكافهاي اساسي وجود داشت ولي به واسطه سياستگذاريهاي رژيم و همچنين شرايط داخلي، اين شكافها حركتهايي جدي را برضد حاكميت به همراه نداشت.

2 ـ بعد از انقلاب اسلامي


پس از پيروزي انقلاب اسلامي فعاليتهاي سياسي و مذهبي به سرعت در بلوچستان آغاز شد و قوم بلوچ را در آستانه تحولات جديدي قرار داد. از يك طرف دولت موقت تا حدودي بلوچها را در امور سياسي منطقه فعال نمود و به يك باره ميزان مشاركت آنها را در اداره امور منطقه افزايش داد، به طوري كه دكتر دانش نارويي استاد دانشگاه به استانداري سيستان و بلوچستان رسيد و فردي به نام گمشادزهي مديركلي بهداري را عهده دار شد و بسياري از روشنفكران بلوچ نيز به سمتها و مشاغل مهم ديگري گمارده شدند.
از سوي ديگر، ماهيت خان ستيزي انقلاب، با به خطر انداختن قدرت و اقتدار خوانين، موجب فراري شدن آنها از منطقه به بلوچستان پاكستان شد. اين تغييرات به سرعت باعث گشت كه روحانيون سني مذهب كم كم خود را به رهبران نهضتي مذهبي مبدل ساخته و خواسته هايي از قبيل حقوق مساوي و برابر در حاكميت را مطرح نمايند. پس به طور خلاصه اين تحولات جديد عبارت بودند از : افزايش حضور روشنفكران در حاكميت، به خطر افتادن نفوذ سردارها و افزايش ميزان اقتدار روحانيون سني مذهب در هرم اجتماعي.
با اين مقدمه به نظر مي رسد تحركات سياسي سازماندهي شده در بعد از انقلاب را بتوان در چهار مرحله نسبتاً مجزا از همديگر شناسايي كرد و ويژگيهايي را براي هركدام برشمرد؛ اين مرحله بندي كمك فراواني براي رسيدن به هدف بحث كه در قالب فرضيه بيان شد،(يعني شكاف متراكم كه منجر به افزايش خشونت مي گردد) خواهد كرد.
مرحله اول : نخستين گامهاي مؤثر كه نشان دهنده شكاف ميان حاكميت و قوم بلوچ بود را مولويها برداشتند. همزمان با رونق فعاليت گروهها و احزاب در كشور، گروهي از مولويهاي منطقه اقدام به تدسيس حزبي تحت عنوان حزب اتحادالمسلمين در زاهدان نمودند. رهبر اين حزب مولوي عبدالعزيز ملازهي(ملازاده) بود. وي پيشواي وقت اهل سنت منطقه به شمار مي رفت و تا حدي از نفوذ در بين مردم و مولويها برخوردار بود. اهداف و مواضع اين حزب هرچند خواسته هاي محلي و قومي اي از قبيل واگذاري پستها به افراد بومي و دادن خودمختاري به مردم بلوچ را شامل مي شد، ولي مهمترين هدف آن عبارت بود از «جلوگيري از هرگونه مقررات و قوانين در مناطق سني نشين كه مغاير با اصول و عقايد اهل سنت باشد.»
به دنبال تأسيس حزب، رهبران اهل سنت منطقه، مخالفت خود را با اصل دوازدهم پيش نويس قانون اساسي يعني به رسميت شناختن مذهب شيعه در كشور و همچنين شرط شيعه بودن رئيس جمهور آشكارا ابراز كردند. همين مسأله زمينه مساعدي را براي حضور بلوچها در انتخابات خبرگان قانون اساسي فراهم آورد.
نمايندگان اهل سنت مجلس خبرگان مخالفت خود را در خصوص بعضي از اصول قانون اساسي محدود به جلسات مجلس نساخته و براي تحقق خواسته هايشان موضوع را بيش از پيش در معرض افكار عمومي قرار داده و از آنان مي خواهند نسبت به آن اعلام موضع بنمايند.
د ـ حادثه عيدگاه زاهدانچند روز قبل از حادثه عيدگاه 1358 اتفاقاتي رخ مي دهد كه زمينه ساز درگيريهايي چند مي شود. در شهرستان چابهار، استاندار و تعدادي از مسؤلان را عده اي به گروگان مي گيرند. همچنين فرماندار شهرستان ايرانشهر نيز در محل فرمانداري به گروگان گرفته مي شود. از سوي ديگر، درگيريهايي نيز در چند منطقه از جمله شهرستان خاش روي مي دهد كه چندين تن كشته مي شوند. در نتيجهء اين اتفاقات دولت مؤقت هيأتي را به زاهدان گسيل مي د ارد تا با بررسي مسائل مورد اشاره مردم را اعم از شيعه و سني به وحدت با يكديگر دعوت نمايد. قرار بر اين مي شود كه ابراهيم يزدي يكي از وزراي كابينه دولت موقت كه مسؤليت هيأت را عهده دار بود در مراسمي كه به همين منظور در عيدگاه برپا شده بود سخنراني كند. به محض ورود هيأت، افراد ناشناسي به محل تجمع مردم مسلحانه حمله مي كنند و متعاقب آن درگيريهايي شديد ميان اهل سنت و شيعيان كه عموماً از ساكنان شهرستان زابل بودند به مدت چند روز روي مي دهد كه بر طبق آمارهاي غيررسمي تعدادي نيز كشته مي شوند.
اين حادثه در آن زمان نشان داد كه طرفين دعوي و مناقشه نه تنها از حيث قومي بلكه از جهت مذهبي و عقيدتي نيز خود را جدا از همديگر احساس كرده و توسل به خشونت را تنها راه حل مناقشه قلمداد مي كنند. واقعه عيدگاه را مي توان يكي از مصاديق عيني تأييد فرضيه مطروحه آغاز بحث قرار داد.
اما اين روند در سالهاي بعد استمرار نمي يابد زيرا اولاً مولويهاي اهل سنت هنوز به صورت ساختاري نتوانسته بودند جايگاه خود را در سلسله مراتب قدرت حفظ نمايند و هنوز سردارها از قدرت چشمگيري برخوردار بودند؛ در ثاني علقه ها و تمايلات مذهبي نيز ميان لايه هاي مختلف اجتماعي به خصوص گروه سنس جوانان، گستردگي و نفوذ بالايي نداشت. نتيجه اين شد كه اين نوع تحركات با چنان ويژگي اي كه گفته مي شد به مرور جاي خود را به تحركاتي با ماهيت نسبتاً متفاوت از قبل مي دهد.
مرحله دوم : پس از حادثه عيدگاه، تحركات و فعاليتهاي سياسي در ميان قوم بلوچ به شكل ديگري خود را نشان مي دهد. سردارها كه از نفئذ بالايي در ساختار اجتماعي و سياسي برخوردار بودند، كشور را ترك مي كنند و در اين ميان برخي از آنها فعاليتهاي سياسي خود را به صورت سازماندهي شده با كمك بعضي از كشورها پايه ريزي مي كنند.
عراق به واسطع نفوذ تاريخي اش در منطقه(راه اندازي جبهه آزاديبخش بلوچستان) تشكيلات جديدي را تحت عنوان چبهه وحدت بلوچ به وسيله جمعه خان بلوچ كه از مؤسسان جبهه آزاديبخش بود و ميرمولادادمرادزهي يكي از سردارهاي با نفوذ منطقه تشكيل مي دهد.
اين دو تن با همكاري خوانين فعاليت خود را به اسم به دست آوردن حقوق از دست رفته قوم بلوچ، تأمين حيثيت و شرف قومي ـ ملي بلوچستان و وادارسازي جمهوري اسلامي به دادن خودمختاري در چهارچوب يك حكومت فدرال، سازماندهي نموده و در ابتداي سال 60 موجوديت جبهه وحدت بلوچ را اعلام مي كند.
ُاختلافات شديد به وجود آمده در زمينه چگونگي توزيع پولهاي اهدايي از عراق و نهضت مقاومت ملي باعث مي شود در فروردين ماه سال 1364 ميرمولاداد سردارزهي از رياست جبهه و مسؤوليت خود خلع و جبهه به صورت شورايي اداره گردد؛ اما وضعيت جديد نيز دوام چنداني نمي يابد و با دخالت مستقيم عراق، از درون اين جبهه، جنبش مجاهدين بلوچستان ايران(جمبا) فعاليتش را آغاز كند.
با انتخاب محمدخان ميرلاشاري به رهبري اين جنبش، عملاً فعاليت نظامي جنبش از نيمه دوم سال64 آغاز مي شود. جنبش هدف خود را خودمختاري بلوچستان با خط مشي حركت مسلحانه اعلام مي كند.
پذيرش زبان بلوچي به مثابهء زبان رسمي و مبارزه با فساد، از جمله برنامه هاي مهم دولت خودمختار اعلام مي گردد. در بين سالهاي 64 و 69 كه اوج فعاليت جنبش مي باشد، اعضاي جنبش توانستند خسارات و آسيبهايي به امكانات و تأسيسات دولتي بزنند. همزمان با جنگ خليج فارس و عدم سرويس دهي افسران عراقي به جنبش، انحلال آن اعلام مي شود.
در اين مرحله از تحركات سياسي، به واسطه حضور خوانين در رأس دو سازمان مزبور، خواسته هاي مطرح شده عمدتاً قومي و فرهنگي بودند و بر اين شكافها بيشتر تأكيد مي شد. از سوي ديگر، اين تحركات نتوانسته بود همراهي توده هاي قوم بلوچ را با خود داشته باشد، زيرا از يك طرف وابستگي به قدرتهاي خارجي در فعاليت آنها كاملاً مشهود بود و از سوي ديگر خوانين و سردارها، جايگاه اجتماعي خود را تا حدودي از دست داده بودند و يا اينكه حداقل در كنار خود رقبايي را احساس مي كردند، كه اين امر مانع از كاميابي آنها شده بود. اما اين رقيبان كساني نبودند جزء مولويها كه همچنان در اين دوره سير صعودي و ارتقاي اجتماعي خود را طي مي كردند بدون آن كه در هيچ سازمان يا تشكيلات خاصي فعاليتهاي خود را سازماندهي كنند.

مرحله سوم : به مرور جناحهاي راديكال علما شروع به تشكيل احزاب و سازمانهاي سياسي مي نمايند از مهمترين اين احزاب مي توان به سازمان مجاهدين اهل سنت، جمعيت دفاع از حقوق اهل سنت ايران و حزب الفرقان ايران را نام برد كه يكي پس از ديگري اعلام موجوديت مي كند. در اين ميان سازمان مجاهدين اهل سنت ايران داراي قدمت زيادتري است. اين سازمان اهداف خود را تلاش براي احياي مجدد اسلام و جامعه اسلامي، و دفاع عادلانه از حقوق اهل سنت ايران و جهان اعلام مي دارد. اين سازمان با حزب اتحاد اسلامي افغانستان به رهبري عبدالرسول سياف ارتباط نزديكي را برقرار مي كند و ضمن تقويت بخش نظامي سازمان، از كمكها و امكانات آنان نيز استفاده مي نمايد. همچنين سازمان سعي مي كند با مولويهاي سرشناس داخل كشور تماس برقرار نموده و نظرات و ايده هاي خود را به آنها بقبولاند كه ظاهراً توفيق چنداني در اين امر نمي يابد. حدود يكسال پس از شكل گيري سازمان با هدف يكي كردن فعاليت گروههاي مختلف بلوچي مستقر در پاكستان، جبهه اي تحت عنوان مجلس اعلاي اهل سنت ايران اعلام موجوديت مي كند.
سازمانهايي از قبيل مجاهدين اهل سنت، مجاهدين بلوچستان ايران، جنبش پايداري بلوچستان ايران و ... تلاش مي كنند كه با متمركز ساختن امكانات و توانمنديهاي خود مبارزه در برابر نظام جمهوري اسلامي ايران را تشديد كنند. مجلس اعلاي اهل سنت در سال 1369 با انتخاب علي اكبر ملازاده به سخنگويي خود، به صورت رسمس در لندن اعلام موجوديت مي كند.
مجلس اعلا نخستين تلاش براي اتحاد ميان خوانين و مولويهاي ناراضي بود كه ظاهراً بتواند حمايت مردم بلوچ را با خود همراه سازد. به عبارت ديگر، خوانين و سردارهاي فراري بدين نتيجه رسيده بودند كه براي پيشبرد اهداف خود ناگزير هستند كه فعاليتهاي خود را رنگ مذهبي ببخشند و در حقيقت بتوانند از شكاف مذهبي موجود ميان مردم بلوچ و حاكميت نيز به نفع خود بهره برداري كنند.
در پايان اين مرحله مي توان گفت كه تشكيل سازمان مجاهدين اهل سنت از يك سو عملاً مولويهاي اهل سنت را به شكل كاملاً سازماندهي شده و تشكيلاتي وارد عرصه مبارزات سياسي كرد و از سوي ديگر تشكيل مجلس اعلا زمينه نزديكي ميان دو جبهه قومي و مذهبي را در بلوچستان پي ريزي كرد. در عين حالي كه اين تلاشها عمدتاً در خارج پايه ريزي مي شد، در داخل كشور نيز مولويها به شيوه اي ديگر در جهت طرح خواسته ها و مطالبات سياسي و مذهبي خود تلاش مي كردند. اوج اين نوع تحركات را مي توان در واقعه موسوم به مسجد مكي زاهدان مشاهده كرد.
پس از تخريب كاروانسراي فيض مشهد، روحانيت اهل سنت زاهدان، تخريب كاروانسراي فيض را محكوم مي كند و انگيزه مناسبي براي اعتراض فراهم مي گردد. در روز 12 بهمن ماه 1372 ، تعدادي از مردم شهر به خصوص طلاب جوان بلوچ ضمن اجتماع در مسجد مكي نسبت به تخريب كاروانسرا به دست دولت اعتراض مي كنند و با تعطيل شدن مغازه ها اين اعتراض شكل گسترده اي يه خود مي گيرد، به طوري كه پس از گذشت چند ساعت از تجمع در مسجد، معترضين اقدام به تخريب بعضي اماكن و اموال دولتي كرده و با مأمورين انتظامي درگير مي شوند. مي توان گفت اين دومين حركت اعتراض آميز مردم بلوچ با انگيزه مذهبي در بلوچستان بود كه رنگ خشونت نيز به خود گرفت.
ظهور طالبان در استان نيمروز افغانستان و حمايت همه جانبه احزاب مذهبي پاكستان به ويژه جمعيت علماي اسلام از اين گروه و در برابر آن حمايت دولت ايران از مخالفان طالبان، به مرور مقبوليت و محبوبيت معنوي اين گروه را نزد اهل سنت بلوچ ايجاد مي كند به طوري كه بخشي از مولويهاي ناراضي از حكومت به شدت به طالبان گرايش مي يابند.علاوه بر اينع طالبان با اعلام آزادي خريد و فروش مواد مخدر در مناطق تحت اشغال خود، گروههاي قاچاق مواد مخدر را كه عمدتاً از ايرانيان بلوچ مي باشند و رهبري آنها را خوانين و سردارهاي بلوچ به عهده دارند( بنده به شدت اين را رد مي كنم ـ بلوچ) در زير چتر حمايتي خود قرار مي دهد نتيجه آنكه ائتلاف بين جنبش قومي و مذهبي در اين مرحله با حمايت مستقيم گروه طالبان شكل جديدتري به خود مي گيرد و زمينه را براي بروز فعاليتهاي خشونت آميز به نحوي مطلوب فراهم مي كند.
تشكيل پايگاههاي آموزشي نظامي در استان نيمروز و در نهايت تشكل گروهي تحت عنوان حزب الفرقان كه همه اعضا و رهبران آن از طلاب و مولويهاي ناراضي اهل سنت بلوچ بودند، كاملاً به شكاف بين قوم بلوچ و حاكميت رنگ مذهبي مي دهد ترور، آدم ربايي، درگيريهاي مسلحانه درون شهري، راهبندان و سرقت خودروهاي دولتي از جمله حوادث خشونت باري است كه از اين سال به بعد در بلوچستان روي مي دهد.
هـ ـ نتيجه گيري

بررسي تحولات سياسي پس از انقلاب در ميان قوم بلوچ نشان دادكه در مرحله اول متأسفانه، حوادثي، منجر به خشونت گرديد. اين امر اولاً به واسطه حضور فعالانه روحانيون اهل سنت در صحنه سياسي منطقه بود كه به مطالبات و خواسته هاي سياسي صبغه مذهبي مي دادند و در ثاني فضاي سياسي حاكم بر كشور به گونه اي بود كه زمينه مساعدي براي اينگونه وقايع ايجاد مي گرديد. به واسطه اين كه تغييرات اساسي در ساختار نظام قشربندي حاكم بر قوم بلوچ ايجاد نگرديد شرايط تا حدودي به حالت قبل بازگشت و گروههاي سياسي كه رهبران آنها خوانين بودند عمدتاً با انگيزه قومي فعاليت خود را سازمان دادند ولي نتوانستند توده هاي مردم را با خود همراه سازند؛ اما پس از قدرت گرفتن طالبان در افغانستان و قرابتهاي مذهبي ميان آنها و قوم بلوچ، مجدداً تحركات، صبغه مذهبي به خود گرفت و شكافهاي موجود را نه تنها فعال تر بلكه متراكم تر نمود. در نتيجه، ميزان بروز رفتارهاي خشونت آميز نيز افزايش يافت. سخن آخر اين است كه هرچند اختلافات مذهبي مي تواند زمينه و بستر مناسبي را براي رفتارهاي خشونت آميز فراهم كند اما در مورد بلوچستان اختلافات مذهبي به واسطه علل متعددي منجر به شكافهاي عميقي شده است و مناسب است براي كاهش اختلافات و برخي رفتارهاي خشونت آميز استراتژي و سياستهاي وحدت و وفاق به شكل واقعي پيگيري شود.

 منبع : فصلنامه مطالعات راهبردي، شماره پنجم و ششم، پاييز و زمستان 1378

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان در مورد این مطلب بنویسید